متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

وحشتناک ترین سوتی های شما

  • نویسنده موضوع Soran
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 70
  • بازدیدها 6,350
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

canaan

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
63
پسندها
888
امتیازها
6,533
  • #31
گشت ارشاد 2 اون صحنه ای که عینک زنونه برداشتن رو من هم تجربه کردم :)
 

Soran

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
232
پسندها
3,440
امتیازها
16,763
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #32
چند ماه پیش برای مسافرت به جایی، می رفتم، البته خواهرمو برادر کوچک ترم هم همراهم بودن، یادمه که درست وقتی خواهرم داشت می رفت سمت گیت بازرسی دنبالش دویدم که بهش بگم بلیطت دستم جامونده، نمی دونم به خاطر شباهت مانتوش با اون خانوم بود یارنگ شالش که به جای خواهرم دنبال یکی دیگه دوییدمو شالشو از پشت کشیدم، ولی اون خانوم به سمت من بر نگشت به جاش آقایی که کنارشون وایستاده بود و فکر می کنم همسرشون بود به سمتم برگشت، و اولین خاطره سفرم به یه جای دور رو با الفاظ رکیکی که به کار برد خراب کرد!
ولی خودمونیم اول از طرف بپرسید شاید اشتباه کرده باشه، بعد با خاک یکسانش کنید!( فحشم ندید!:/)
 
امضا : Soran

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • #33
امروز حدودا ۵۰ دسته سبزی گرفته بودم تا پاک کرده و فریز کنم . از صبح سبزی پاک کردم و لا به لای سبزیها کارهای خونه رو هم انجام دادم . حسابی گیج و کلافه شده و تمام جوارح و اجزاء بدنم کوفته شده و درد می کردن .
خلاصه با تمام خستگیم شب شد و برای اقامه نماز ایستادم . اما از اونجا که حسابی گیج و منگ بودم ، بعد از حمد و سوره ی رکعت اول بدون رکوع به طرف زمین برای ادای سجده می رفتم که یهو یادم اومد اشتباه کردم !
با ندید گرفتن اشتباهم و با خوندن ذکر استغفراللهی بی خیال شدم و برگشتم رکوع رو انجام و به سجده رفتم . اما از اونجا که خدا حواسش جمع کارهامون هست ؛ بعد از سجده بلافاصله نشستم و شروع به خوندن تشهد و سلام آخر نماز کردم .
یعنی خیلی ریلکس بعد از یک رکعت نماز میخواستم سر و تهش رو هم آورده و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : زینب میشی

MosleM

کاربر نیمه فعال
سطح
19
 
ارسالی‌ها
510
پسندها
11,109
امتیازها
27,973
مدال‌ها
14
  • #34
چند ماه پیش یک نفر آیفون خونمونو زد منم به جای بله گفتم الو

از اونجا که آدم خجالتی بودم بعدش از خجالت آب شدم

طرف از پشت در گفت بابات خونه است؟

گفتم آره .

اون بنده خدا هم عوض اینی که بگه بگو بیاد پایین ؛

گفت گوشی رو بده دستش

من سرخ تر از قبل شدم !

اما خودمونیم ؛ انگار اون بنده خدا بیشتر از من قاط زده بود !!!
 
امضا : MosleM

sanam_gh_

مدیر بازنشسته
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,886
پسندها
8,653
امتیازها
33,973
مدال‌ها
20
  • #35
یکی ازسوتی هام این بود بچگی که غیبت داشتم وگفتم ک اجازه من فردانبودم:ohh:وترم یک یونی بود پیش دوستم بحث بودبجااستادگفتم معلم وچن وقتم اونحامیگفتم مدرسه:)البته کلیشویادم نمیاد زیادبوده:chatterbox:
 
امضا : sanam_gh_

..TaraɲΘm..

کاربر حرفه‌ای
سطح
21
 
ارسالی‌ها
759
پسندها
11,580
امتیازها
38,673
مدال‌ها
22
سن
22
  • #36
یکی که خیلی حس بدی بهم میده اینه که دوسال پیش جلو یه ملت زیاد شامل ده بیستا پسر و دخترو پیر و جوون با اعتماد به نفس رو یخا راه میرفتم که خوردم زمین:confused:
یکی دیگه هم اون اولا که سعی می کردم چادری باشم هرجا میرفتم چادرمو در میاوردم یادم میرفت در اخر بردارم بپوشمش بدون چادر میومدم سر خیابون یادم میافتاد چادرم نیس با مث اسکولا بر میگشتم:roflym:
 
امضا : ..TaraɲΘm..

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,413
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • #37
خنده دار نیست ولی وحشتناکه؛ اشتباهی بجای بک گراند عکس عشقمو گذاشتم پروفایل تلگرام بعد از ترس فوری محبور شدم دیلیت بزنم،کلی پیام قشنگ داشتم که پرید و یادم که میاد اشکام میریزه
 
امضا : فرزانه رجبی

MEHR.AFAQ

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,683
پسندها
30,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
33
  • #38
یه سوتی وحشتناااک
مامانم بهم نگفته بود که شب برام خاستگار میاد منم ساعت هشتونیم شب از بازار برگشتم خونه درو با کلید بازکردمو رفتم داخل بدونه اینکه نگاهی به دوروورم بندازم روسریمو دراوردم انداختم تو بغل ابجیم و گفتم هویی خره نانازم ایار رو ببر تواتاقم و رفتم سمت مامانم که با چادر هی بهم اشاره میکرد توبغلم گرفتمش و گفتم وای وای چه ناز شدی هااا امشب بابانخورتت امشب چه شبیست برا خودم اهنگ میخوندم که به پشت سرم نگاه کردم یهوو چشمم به پنج نفر افتاااااد وااااایییی الفراااااررررر رفتم داخل اتاقم لباسای باحجابی پوشیدم ومامانمم بزور اوردم جلو بقیه یه سلام کردم انگارنه انگار خو پرووووامممم وقتیم برای اق دوماد چایی بردم بدبخت دم به دیقه دسشویی بود ازین قرصایی که ادمو به گند میکشه با دسشویی رفتن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MEHR.AFAQ

MEHR.AFAQ

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,683
پسندها
30,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
33
  • #39
یه روز از بس پسرخالم بهم زنگ زد دفه اخری که زنگید بدون نگاه کردن انقدر فحش دادم وقتی ساکت شدم اقاهه گفت ببخشید مزاحم شدم خداحافظ بعدش صدای خنده بلند و دخترعموم میگفت داداش گوشیو بده بهم دخترمردم سقط شد:oops::oops::oops:
 
امضا : MEHR.AFAQ

MEHR.AFAQ

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,683
پسندها
30,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
33
  • #40
یه روز تو مدرسه معلمم داشت راجب شترمرغ حرف میزد منم فکرکردم بامنه گفتم اگه من شترمرغم تو مرغم نیستی چه برسه به شترش
اصن یه وضعیه:rolling_eyes::rolling_eyes:
 
امضا : MEHR.AFAQ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا