متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار عنصری

  • نویسنده موضوع -Sinere
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 73
  • بازدیدها 1,556
  • کاربران تگ شده هیچ

-Sinere

کاربر انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
14,979
امتیازها
34,663
مدال‌ها
14
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
چنان باشد بر او عاشق جمالا


که خوبی را ازو گیرد مثالا


اگر خالی شد از شخصش کنارم


خیالش کرد شخصم را خیالا


بدی را از که رنج آید که خوبان


بیارامند در ضلّ ضلالا


من از بس حیلت چشمش ندانم


که نرگس را که دادست احتیالا


دل من دایره گشت ای شگفتی


مر او را نقطه آن دلبند خالا


دلا گشت از فراق سر و سیمین


قد سرو تو از ناله چو نالا


اگر چه من ز عشقت رنجه گشتم


خوشا رنجا که نفزاید ملالا


خ**یا*نت را ز زلفش اعوجاج است


امانت را ز قهرش اعتدالا


اگر زلفش برد آرام جانم


که برد از زلف او آرام حالا


چرا از یار بد عشرت سگالی


ز مدح شاه نیک اختر سگالا


سپهبد میر نصر ناصرالدین


که رسمش پادشاهی را کمالا


همه گفتار او فصل الخطاب است


همه کردار او سحر حلالا


نه در گیتی مقالش را مقام است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : -Sinere

-Sinere

کاربر انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
14,979
امتیازها
34,663
مدال‌ها
14
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #2
دل مرا عجب آید همی ز کار هوا


که مشکرنگ سلب شد ز مشکبوی صبا


ز رنگ و بوی همی دانم و ندانم از آنک


چنین هوا ز صبا گشت یا صبا ز هوا


درخت اگر علم پرنیان گشاد رواست


که خاک بازگشاده است مفرش دیبا


به نور و ظلمت ماند زمین و ابر همی


به درّ و مینا ماند سرشگ ابر و گیا


فریفته است زمین ابر تیره را که ازو


همی ستاند درّ و همی دهد مینا


به زیر گوهر الوان و زیر نقش بدیع


نهفته گشت در ازّی عالم و پهنا


اگر چه گوهر و نقش جهان فراوانست


همه صناعت ابر است و دستبرد نما


چه فایده ست ز نقش بهار و پیکر او


که از هواش جمال است و از بخار نوا


اگر هواش بدین روزگار تازه کند


به روزگار خزان هم هوا کندش هبا


بهار نعت خداوند خسرو عجم است


که بوستان شد ازو طبع و خاطر شعرا


بهار معنی رنگ و بهار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : -Sinere

-Sinere

کاربر انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
14,979
امتیازها
34,663
مدال‌ها
14
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
هر سوالی کز آن لب سیراب


دوش کردم همه بداد جواب


گفتمش جز شبت نشاید دید


گفت پیدا بود به شب مهتاب


گفتم از تو که برده دارد مهر


گفت از تو که برده دارد خواب


گفتم از شب خضاب روز مکن


گفت بر زر ز خون مکن تو خضاب


گفتم از تاب زلف تو تابم


گفت ار او تافته شود تو متاب


گفتم آن لاله در خضاب شب است


گفت کز عشق او شوی تو مصاب


گفتم آن زلف سخت خوشبویست


گفت زان رو که هست عنبر ناب


گفتم آتش بر آن رخت که فروخت


گفت آن کو دل تو کرد کباب


گفتم از حاجبت بتابم روی


گفت کس روی تابد از محراب


گفتم اندر عذاب عشق توام


گفت عاشق بلی بود به عذاب


گفتم از چیست روی راحت من


گفت در خدمت امیر شتاب


گفتم از خدمتش مرا خیر است


گفت ازو جز به خیر نیست مآب


گفتم آن میر نصر ناصر دین


گفت آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : -Sinere

-Sinere

کاربر انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
14,979
امتیازها
34,663
مدال‌ها
14
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
سده جشن ملوک نامدار است


ز افریدون و از جم یادگار است


زمین گویی تو امشب کوه طور است


کزو نور تجلّی آشکار است


گر این روزست شب خواندش نباید


و گر شب روز شد خوش روزگار است


همانا کاین دیار اندر بهشت است


که بس پرنور و روحانی دیار است


فلک را با زمین انبازی آمد


که رسم هر دو تن در یک شمار است


همه اجرام آن ارکان نور است


همه اجسام این اجزای نار است


اگر نه کان بیجاده است گردون


چرا باد و هوا بیجاده بار است


چه چیزست آن درخت روشنایی


که بر یک اصل شاخش صد هزار است


گهی سرو بلند است و گهی نار


عقیقین گنبد زرّین نگار است


ار ایدون گر به صورت روشن آمد


چرا تیره وش و همرنگ قار است


گر از فصل زمستان است بهمن


چرا امشب جهان چون لاله زار است


به لاله ماند آن لیکن نه لاله است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : -Sinere

-Sinere

کاربر انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
14,979
امتیازها
34,663
مدال‌ها
14
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #5
بت که بتگر کندش دلبر نیست


دلبری دستبرد بتگر نیست


بت من دل برد که صورت اوست


آزری وار و صنع آزر نیست


از بدیعی به بوستان بهشت


جفت بالای او صنوبر نیست


چیست آن جعد سلسله که همی


بوی عنبرده است و عنبر نیست


هیچ مویی شکافت از بالا


زارتر زان میان لاغر نیست


بینی آن چشم پر کرشمه و ناز


که بدان چشم هیچ عبهر نیست


سیم بی بار اگر چه پاک بود


چون بناگوش آن سمنبر نیست


گرد مه زان دو زلف دایره ایست


نقطه ای زان دهانش کمتر نیست


به لطیفی دگر چنو نبود


به کریمی چو میر دیگر نیست


مردمی چیست، مردمی عرض است


جز دل پاک اوش جوهر نیست


ذات آزادگی است صورت او


گرچه آزادگی مصوّر نیست


نیست رازی به زیر پرد ی عقل


که دل شاه را مقرر نیست


ای بسا نیک مخبرا که همی


منظرش را سزای مخبر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : -Sinere

-Sinere

کاربر انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
14,979
امتیازها
34,663
مدال‌ها
14
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #6
تا همی جولان زلفش گرد لالستان بود


عشق زلفش را به گرد هر دلی جولان بود


تا همی ناتافته تاب اوفتد در زلف او


تافته بودن دل عشاق را پیمان بود


مرمرا پیدا نیامد تا ندیدم زلف او


کز شبه زنجیر باشد یا ز شب چوگان بود


عارضش داند مگر کز چشم بد آید سته


از نهیب چشم بد دائم در او پنهان بود


تا جهان بوده است کس بر باد نفشانده است مشک


زلف او را هر شبی بر باد مشک افشان بود


اسب گردونست ازو گر سرو بر گردون بود


خانه بستانست ازو گر ماه در بستان بود


رامش افزایی کند وقتی که در مجلس بود


لشکر آرایی کند روزی که در میدان بود


شادی اندر جان من مأوی گرفت از عشق او


شاد باش جان آن کس کش چنان جانان بود


تا نداری بس عجب کز عشق نیک آید مرا


نیک آن کس را بود کو بنده ی سلطان بود


خسرو مشرق که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : -Sinere

-Sinere

کاربر انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
14,979
امتیازها
34,663
مدال‌ها
14
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #7
باد نورزی همی در بوستان بتگر شود (۱)


تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود


باغ همچون کلبه ی بزاز پر دیبا شود


باد همچون طلبه ی عطار پر عنبر شود


سونش سیم سپید از باغ بردارد همی


باز همچون عارض خوبان زمین اخضر شود


روی بند هر زمینی حلّه ی چینی شود


گوشوار هر درختی رشته ی گوهر شود


چون حجابی لعبتان خورشید را بینی ز ناز


گه برون آید ز میغ و گه به میغ اندر شود


دفتر نوروز بندد آسمان کردار شب


تا کواکب نقطه ی اوراق آن دفتر شود


افسر سیمین فرو گیرد ز سر کوه بلند


باز مینا چشم و دیبا روی و مشکین سر شود


روز هر روزی بیفزاید چو قدر شهریار


شب چو عمر دشمنان او همی کمتر شود


خسرو مشرق یمین دولت آن شاه عجم


کآفرینش بر سر دولت همی افسر شود


کافری را کاو موافق شد به دل مومن شود


مومنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : -Sinere

-Sinere

کاربر انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
14,979
امتیازها
34,663
مدال‌ها
14
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #8
ماه رخسارش همی در غالیه پنهان شود


زلف مشکینش همی بر لاله شادروان شود


دردم آن روی است و درمانم هم از دیدار او


دیده ای دردی که در وی بنگری درمان شود


نه شگفت است ار بگردد زلف جانان جانور


گونه ی رخساره ی جانان بدو در جان شود


گر بخندد یک زمان آن لب شکر گردد گران


ور بجنبد یک زمان آن زلف مشک ارزان شود


ور کنی صورت به جان اندر لبش را تو به وهم


جانت از رنگ لبش همگونه ی مرجان شود


حلقه ی زلفش اگر دعوی به رنگ کفر کرد


نور رخسارش همی اسلام را برهان شود


بس نپاید تا به روشن روی و موی تیره گون


مانوی را حجت اهریمن و یزدان شود


هجر او ز امید وصل او بود شیرین چو وصل


وصل او از بیم هجرش تلخ چون هجران شود


جز بهشتی هست آن رخسار جان افزای او


وانچه بفزاید هم از نادیدنش نقصان شود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : -Sinere

-Sinere

کاربر انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
14,979
امتیازها
34,663
مدال‌ها
14
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #9
چنان بماند شمشیر خسروان آثار


چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار


به تیغ شاه نگر نامه ی گذشته مخوان


که راستگوی تر از نامه تیغ او بسیار


چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد


رود به دیده ی دشمن به جستن پیکار


نه رهنمای به کار آیدش نه اختر گر


نه فال گوی به کار آیدش نه خواب گزار


رود چنانکه خداوند شرق رفت به رزم


زمانه گشته مر او را دلیل و اختر یار


به وقت آنکه زمین تفته بد ز باد سموم


هوا چو آتش و گرد اندرو به جای بخار


ز تف به روز به جوش آید در جیحون


به شب ز پشه درو بد توان گرفت قرار


به دولت ملک مشرق و سعادت او


نه پشه بود و نه گرما نه زین دو هیچ آثار


فرو گذشت به آمویه شهریار جهان


به فال اختر نیک و به نصرت دادار


فروغ دولت او همچو روز وقت زوال


مصاف لشکر او همچو کوه وقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : -Sinere

-Sinere

کاربر انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
14,979
امتیازها
34,663
مدال‌ها
14
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #10
عشق خویش مگر زلف یار بر رخسار


شکسته شد که چنین چفته گشت چنبروار


زره نبود و زره شد ز بس گره که گرفت


شب سیاه که دید از گره زره کردار


ز بس که لعب نماید ز بس که بوی دهد


گهی مشعبد خوانندش و گهی عطار


نگر که باد برو بر چگونه مستولی است


که گاه دایره سازد ازو و گه پرگار


مده به عشق عنان ای دل ار نخواهی رنج


که هر که عاشق شد رنجه دل بود هموار


همی نگاری بیهوده زر به مروارید


که من ز شهر نگاری بدیع دارم یار


ز شهر یار تو بس مدح شهریار جهان


مخواه خوبتر از مدح شهریار نگار


بزرگ خسرو مشرق خدایگان عجم


امام بار خدایان و قبله ی احرار


دل هزیمتیانش بسان سیماب است


که لرزه بیشتر آنگه کند که یافت قرار


به پارسایی ماند همی پرستش او


به هر دو گیتی نیک است پارسا را کار


به تنگدستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : -Sinere

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا