*** بارش اشکها، ریزش مقدسیست که صورت را مطهر از هر آلودگی میکند، اما باران اشکها گاهی همیشه خوب نیست؛ زیرا نشان از ریزش یک کوه را میدهد.
دیگر کوه نیستم که استوار بر عشق تو باشم.
*** میدانی، دوست داشتنت احمقانهترین کاری بود که کردم.
اینکه دل را آلوده از غباری رقتانگیز کنی، نشانهی جاهلیت انسان است.
من جاهلم! وگرنه که تورا آدم نباید حساب کرد، عاشق شدن که جای خود دارد.
*** سرت را که بالا گرفتی نگاهت که قفل نگاهم شد، خشک شدم؛ ساکت شدم.
چه حرفهایی در آن تیلههای خوشرنگ داشتی که دلم بازم سوخت، جگرم کباب شد و باز تورا در آغوش گرفتم.
*** زبان، خسته از توصیف این حال خراب است قلم، ناتوان از نوشتن این احوال ناآباد است
فقط گاهی برای رفع دلتنگی تواناست فقط گاهی عقل، نیش زبان میزند برای این سادگیهایم...
*** میگویند دندان لق را باید کند و انداخت دور تورا چطور باید کند و انداخت؟
آنقدر ریشه کردی که اطرافت را هم سیاه کردی، درد داری ولی دل کندنت را ندارم.
ضرر داری ولی فایده نه! چطور بازم نمیتوانم تورا از ریشه بسوزانم؟
*** دنیا زیباست ولی باتو. همهچیز زمانی زیباست که تو باشی
گاهی با نبودت دنیا را تیره و تار نکن
گاهی با نبودت قلب یک عاشق را امتحان نکن
تو چه میدانی؟! شاید با امتحانت آن قلب دیگر نتپد.