فال شب یلدا

روی سایت کوچه باغ کودکی | پریچهر صادقی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #11
لحظه ی سال تحویل هیچوقت از خاطرم، پاک نمی شود.
روبوسی ها و تبریکات عید!
صدای دعا و بوی اسپند
کاغذهای نو و تانخورده ی لای قرآن...
بوی دست های گرم پدربزرگ
عطر جانماز سبز مادربزرگ
هنوز هم به یادم است؛ اما دیگر به مشام نمی رسند.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #12
خوردن چایی های لب سوز مادربزرگ، روی سماور ذغالی...
چقدر کیف داشت!
خوردن چای در استکان های گل سرخی!
یک فنجان از آن را با بهترین قهوه ی دنیا هم، عوض نمی کردم.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #13
خاله بازی های کودکانه ی ما چقدر معنا داشت.
هرچند جز چند تکه پارچه، عروسک و چادر چیز دیگری نداشتیم.
اما همان هم، لذت داشت.
دلم هوای آن روز ها را کرد...
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #14
به گلدان های شمعدانی مادربزرگ همیشه سر می زنم.
اما دیگر مثل قبل، طراوت ندارند.
شاید، تنها مادربزرگ را می خواهند.
کاش دوباره به روزگار قدیم برگردیم...
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #15
دلم بهانه می گیرد
بهانه ی کودکی را...
دلم هوس قدم زدن در کوچه باغ های کودکی را کرده.
می دانم...
کوچه ی کودکی هم، دلش برای صدای قدم هایمان، تنگ شده.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #16
فردا به مقصد، روزگار کودکی حرکت می کنم.
با پای پیاده تا آنجا می روم.
خسته نمی شوم؛ قول میدهم.
اما مطمئن باش؛ هرگز برنمی گردم.
شاید چون می دانم در آینده چه پیش رو دارم!
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #17
دلم می خواهد؛ چشمانم را ببندم.
وقتی پلک گشودم...
روی برگ های سبز بهار
توی راه کودکی...
بر سر وقت غروب
نشسته باشم.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #18
نفس عمیقی می کشم.
نمی دانم خواب است یا خیال؟
رویا است یا حقیقت؟
اما می دانم...
بی شک دلم نمی خواهد از این خواب و رویا بیدار شوم.تا ابد!
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #19
با سرخوشی توی کوچه قدم می گذارم.
صدای برخورد کفش هایم، به زمین، در فضا می پیچد.
سرمستانه می خندم.
نه، دیوانه نشده ام!
تنها کودکی ام را لمس می کنم...
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,438
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #20
روی لبه ی حوض نشستم.
پاهایم را داخل آب فرو کردم؛ خنکی اش روحم را نوازش می داد.
ماهی های قرمز بین انگشتانم، در تلاطم بودند.
از اینکه برگشتم؛ پشیمان نیستم.
 
امضا : سالخورده و گربه اش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا