ویلان
زیر نور پریشان،
دقایقی تا مرگ مرداب
دقایقی تا مرگ لالای من.
بس است
به مدیسه رو
امروز شنبه است.
خفاشی بهر کلک آمده،
وز تمام طویله ات خبردار است
گاو و اسب و باربر
همه رفتند،
طویله اشباع گوسفندان شده.
دقایقی تا مرگ تاریخ،
این پایکوبی را
از انسانیت و صالحان
غصب کرده اند.
ای صیاد!
به ماهی ها بنگر،
هذیان انسانی،
مسخ شده،
مسخ میکند،
در گور
ماهی ها برایم لالایی میخوانند،
در دور
ماهی ها برای هم لالائی میخوانند.
خاکستر ماهی ها را
پسمانده لذت مرگ ننگر،
بوسه دلبر را
تنها هنگام مرگ بچش.