• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن‌فیکشن متوسط فن ‌فیکشن جدال شاه مهره | حنانه بامیری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Hana.BanU ☯
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 1,565
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
782
پسندها
6,361
امتیازها
22,303
مدال‌ها
25
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
***
عمارت سلطنتی سینا برزین مهر ثروت کلانش را به نمایش می‌گذارد؛ ثروتی که آقازاده بودنش را بر سرِ نابغه‌های مفقود می‌کوبد و در میانِ جدل علم و ثروت، ثروت را پیروز میدان می‌کند. فارغ از غوغای جهان، لقمۀ دیگری از غذایش را بر دهان می‌گذارد و چشم از صفحۀ نسبتاً بزرگ تلفن همراهش برنمی‌دارد؛ البته مردی با ثروت او چندان هم نمی‌تواند بی‌تفاوت و بی‌دغدغه باشد؛ اضطراب دزدیده شدن اموالش، به آتش کشیده شدن زندگی‌اش و سوء قصد برجانش، بی‌تردید افکاری هستند که نه تنها پیش از خواب، بلکه در هر وهله از روزمرگی‌هایش به آن‌ها می‌اندیشد و از تصورش عذاب می‌کشد. صدای مردانه‌اش رشتۀ افکارم را پاره می‌کند:
- خب، چه تصمیمی قراره برای آینده‌ات بگیری؟
بازهم تلاش می‌کنم فارسی را به خوبی یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
782
پسندها
6,361
امتیازها
22,303
مدال‌ها
25
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
دستی به صورت عاری از ریشش می‌کشد و کلافه می‌غرد:
- خدایا! من دیگه نمی‌تونم با تو چی‌کار کنم؛ هرچی بگم باز هم حرف خودت رو می‌زنی و مرغت یه پا داره.
روی میز خم می‌شود و ادامه می‌دهد:
- هرکاری دوست داری بکن؛ حتی می‌تونی خودت رو از رفاقت با من دور کنی اگه فکر می‌کنی من رفیقِ نابابم.
کاش اجازه داشتم ردپای هر دوستی را از زندگی‌ام محو کنم؛ امّا مجبورم با تو همان‌طور رفتار کنم که اهورا رفتار می‌کرد؛ مانند یک دوست مهربان. در درونم به زبان گزنده و تلخم معترف می‌شوم و چاره‌ای جز عذرخواهی از دوستِ صوری‌ام ندارم.
- نه معذرت می‌خوام؛ می‌دونم تند رفتم.
موهای بلند و مرتبّم را آشفته می‌کنم و با لحنی غمگین ادامه می‌دهم:
- این سه سال خیلی بهم سخت گذشت؛ هنوز نتونستم با اتفاقات دور و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
782
پسندها
6,361
امتیازها
22,303
مدال‌ها
25
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
فصل دوم: دوئل!
در سالن تئاتر مرکز شهر تنها چیزی که به چشم می‌خورد انبوهی از جمعیت است که نگاهشان به تریبون و مردی که پشت آن سخنرانی می‌کند و شعارهایش او را از یک فردِ معمولی به فرستاده‌ای از طرف خدا بدل می‌کند، دوخته شده. جمله‌های انگیزشی و نویدبخش یکی پس از دیگری از دهانش خارج می‌شود و پس از آن صدای تشویق مردم فضای کروی شکل سالن را پر می‌کند؛ این سرمایه‌گذار بزرگ تا چه حد مردم را کمک کرده که این چنین پرستیده می‌شود. سخنانش که تمام می‌شود سیلِ خبرنگارانی‌ست که به طرفش روانه می‌شود و سؤالاتی که مانند همیشه بی پاسخ می‌ماند.
دستگاه ضبط صدا را از جیب پیراهن آبی‌ام خارج می‌کنم و گام‌هایم را بلندتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
782
پسندها
6,361
امتیازها
22,303
مدال‌ها
25
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
سرمای استخوان سوز نُوامبر، مجبورم می‌کند کلاه بافتم را به پایین‌ترین و شال گردنم را به بالاترین حد ممکن در صورتم بیاورم. حتی دستکش هم نمی‌تواند گرمابخش دستان یخ زده‌ام باشد؛ آن‌ها را درجیب پالتوی چرمم فرو می‌برم و به دنبال آدرسی که پیدا کردنش چندان سخت به نظر نمی‌رسد می‌گردم؛ از درختِ تنومند کاشته شده، در پیاده رو فاصله می‌گیرم و به طرف مردِجوانی که به قصدِ نگهبانی مقابل شرکت ایستاده گام برمی‌دارم؛ صدای گام‌هایم توجهش را جلب می‌کند و با چشمانش بالاتنۀ ورزیده‌ام را موشکافانه بررسی می‌کند و دست در جیب خارج از دیدم که فرو می‌برد، گمان می‌کنم در ذهنش نقشۀ شلیک به شقیقه‌ام را طراحی می‌کند. به سمتش گام برمی‌دارم و کاغذ را از جیبم بیرون می‌آورم و تقاضا می‌کنم تا کمکم کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
782
پسندها
6,361
امتیازها
22,303
مدال‌ها
25
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
کلت را که مقابل صورتش می‌بیند، هدفون بی‌سیم را روی گردنش می‌گذارد و باز همان کلمۀ امهری‌ست که همکار بودنش را به اثبات می‌رساند. کلت را پشت پیراهنم پنهان می‌کنم؛ اپراتور بلند می‌شود تا جایش را من پر کنم. بر خلافِ سرمای بیرون گرمای طاقت‌فرسای اتاق مجبورم می‌کند و کلاه و شال گردن را از صورتم فاصله بدهم و فقط گرمای پالتو را به جان بخرم؛ هدفون را روی گوش می‌گذارم و نُویزهای داخل صدایی که به گوش می‌رسد، اعصابم را برهم می‌ریزد. با اشارۀ دست می‌فهمانم تا نویزها را کاهش دهد و من بتوانم صحبت‌هایشان را ضبط کنم تا مدرکی باشد برای آشکار کردنِ ذاتِ کثیف ویلیام. صرفِ قتل فقط از او یک قهرمان خیر می‌سازد و نه یک تبهکار.
علی‌رغم اینکه صدا در هدفون و دستگاه ضبط بم‌تر از صدای اصلی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
782
پسندها
6,361
امتیازها
22,303
مدال‌ها
25
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
ساختمان شیشه‌ای شرکت وینستون، کارم را برای بالا رفتن دشوار می‌سازد و نمی‌توانم خطرِ رفتن از مسیر اصلی را به جان بخرم و با لباس‌های مخصوصم در ملأ عام ظاهر شوم. باز هم مجبورم به طناب برای طی کردن مسیرِ ده طبقه‌ی اتاق شخصی وینستون متوّسل شوم. بلندی شرکت افکارم را مشوش می‌کند و ذهنم را درگیر. نگاهی به طناب در دستانم و سپس به محیط اطراف به قصد پرتابش به پشت‌بام می‌اندازم و تیر چراغِ برق نزدیک شرکت توجهّم را جلب می‌کند.
در قلّه‌ی تیر می‌نشینم و درحالی که تلاش می‌کنم تعادلم را حفظ کنم، طناب را چندین بار دورانی در هوا می‌چرخانم و طناب پس از چند دور چرخش، بر حرفِ دبلیوگیر می‌افتد و لبخند رضایتیست که برلبانم می‌نشیند و موفقیّت در اولین گام از نقشه‌ام را به رخ می‌کشد.
خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
782
پسندها
6,361
امتیازها
22,303
مدال‌ها
25
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
***

حیرتِ کارآگاهان پلیس و مردم از قتلِ ناگهانی و رسوایی غیرمنتظرۀ وینستون تماشایی‌ست؛ حس مردم از خیانتی که در حقشان شده را نمی‌توان توصیف کرد؛ سرمایه‌گذاری که مبالغ خیریه‌هایش را از قاچاق آثار باستانی کشور به دست آورده، مردم را متحیر کرده و شگفت‌زده. از تمامی رسانه‌ها برنامه‌ای جز تجزیه و تحلیل قتل وینستون به دست یک ناشناس پخش نمی‌شود. سرم را در مبل فرو می‌برم و دستانم را در هم قلّاب می‌کنم؛ نمی‌توانم احساسی را که از قتل به دست آوردم توصیف کنم؛ نمی‌دانم حسی که در وجودم ریشه دوانده عذاب وجدان است یا آرامش. اکنون که در گذشته‌ام غرق می‌شوم پاسخ سؤالی که وجودم را معطوف به خود کرده می‌یابم؛ به خوبی می‌توانم تشخیص دهم از چه زمانی قاتل شدم و دستم به خونِ کسی آلوده شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
782
پسندها
6,361
امتیازها
22,303
مدال‌ها
25
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
بازهم برای این قرار کت و شلوار را مناسب‌ترین پوشش می‌بینم؛ اما بر خلافِ ملاقاتم با برزین مهر مشکی را انتخاب نمی‌کنم؛ کت و شلوار کرم رنگم را به تن می‌کنم و کراوات هم رنگش را بر گردن می‌بندم. از زمانی که بازگشتم و در این منزل ساکن شدم، جز برای اطمینان از آراستگی معمول ظاهرم هرگز نخواستم چشم در آینه بدوزم؛ آینه هویتی که نیستم را بر سرم می‌کوبد و درسرم نجوا می‌کند کیستم و نیستم و آزارم می‌دهد. همان اولّین شب چشم در چشمان قهوه‌ایم دوختم و همه چیز در وجودم دگرگون شد. سامسونت مشکی‌ام را برمی‌دارم و از خانه خارج می‌شوم.
الن پارپ برخلاف صدای بسیار جوانش، چهره‌ای پخته دارد و از چروک‌هایی که علاوه بر موادّ اندک آرایشی بازهم در برخی قسمت‌های صورتش دیده می‌شود می‌توان حدس زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
782
پسندها
6,361
امتیازها
22,303
مدال‌ها
25
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
***
صدایِ حاملِ ارسال پیامک و به دنبال آن، لرزش هیستریک تلفن همراه بر روی عسلی، نگاهم را از پنجره و پرده می‌گیرد و دستم به قصدِ برداشتنش سطح مدّور میز را لمس می‌کند. بازهم مأموریت تازه بدون وقفه و اندکی استراحت. به محض عبور عقربه‌های ساعت از چهل و هشتمین ساعت ارسال پیامک، مأموریت دوّم آغاز می‌شود. سرم را در بالش فرو می‌برم و چشمانم را مجدّد روی هم می‌گذارم؛ اثر قرص همچنان در بدنم باقی مانده و بی‌حسیِ دست و پاهایم توانِ بلند شدن از تخت را سلب کرده. بدون کوچک‌ترین تلاشی برای برخاستن، نامِ گرگِ بعدی را از نظر می‌گذرانم. آدام هانت، نامش را تنها به عنوان یک دکتر زیاد شنیده‌ام، اما در باطنش چه رازی دارد که او را محکوم به مرگ می‌کند به زودی مشخص می‌شود.
کفِ دستان و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
782
پسندها
6,361
امتیازها
22,303
مدال‌ها
25
سن
24
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
وسوسۀ خوردن قرص‌های تجویز شده‌ی دکتر پشیمانم می‌کند اما پشیمانی دیگر سودی ندارد؛ دردِ عضلات و مفاصلم رفته رفته افزایش می‌یابد و لرزشِ اندامم توانایی درست راه رفتن را از جسمم می‌گیرد؛ سالن دورِ سرم می‌چرخد؛ معده‌ام بی‌تاب در داخل شکمم بر خود می‌پیچد و حالت تهوع سویِ چشمانم را نیز ربوده.
تلوتلو خوران عرض سالن را قدم به قدم طی می‌کنم تا اثرِ قرص از بدنم خارج شود اگرچه خودم هم می‌دانم با یک پیاده رویِ ساده قرص بدنم را رها نخواهد کرد. چشمانم همه چیز را بیش از یکی می‌بیند و نمی‌توانم تفاوتِ توهّم و حقیقت را تشخیص بدهم و مسیر درست را انتخاب کنم؛ لعنت برمن، که تصوّر می‌کردم با پایمال کردن سخنان دکتر و خوردنِ قرص‌های ممنوعۀ تجویز شده هیچ اتفاقی برایم نمی‌افتد و چند ساعتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا