- ارسالیها
- 1,076
- پسندها
- 7,999
- امتیازها
- 23,703
- مدالها
- 27
- نویسنده موضوع
- #31
نمیدانم چقدر زمان میبرد که صدای پاشنۀ کفشهای یک زن و چرخاندن کلید در ماشین، درد را از خاطرم میبرد و توجهم را جلب میکند. انرژی را در پاهایم جمع میکنم و از پشت به زن نزدیک میشوم؛ کلتم شقیقهاش را نشانه میرود و پیش از آنکه فرصتی برای فریاد و تقاضای کمک داشته باشد دستم دهانش را هدف قرار میدهد. کنار گوشش زمزمه میکنم:
- اگر میخوای زنده بمونی، کاری که میگم بکن.
صدای نفسهای وحشتزده و نالهای که در میان دستانم خفه میشود، فریاد میزند که تا چه اندازه ترسیده و وحشتزده است. پایم را جلو میکشم و به بدن نحیفش که از ترس میلرزد میچسبم. کمی بلندتر از قبل، نه تا اندازهای که صدایم را بشنود و بشناسد میگویم:
- شنیدی؟
صدای گریهاش بلند میشود و سرش را پی در پی تکان...
- اگر میخوای زنده بمونی، کاری که میگم بکن.
صدای نفسهای وحشتزده و نالهای که در میان دستانم خفه میشود، فریاد میزند که تا چه اندازه ترسیده و وحشتزده است. پایم را جلو میکشم و به بدن نحیفش که از ترس میلرزد میچسبم. کمی بلندتر از قبل، نه تا اندازهای که صدایم را بشنود و بشناسد میگویم:
- شنیدی؟
صدای گریهاش بلند میشود و سرش را پی در پی تکان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر