متفرقه کبوترانه

  • نویسنده موضوع ZahraCore
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 846
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Ms.Azar

مدیر بازنشسته تالار خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
23/10/19
ارسالی‌ها
942
پسندها
4,916
امتیازها
22,873
مدال‌ها
20
سن
22
سطح
12
 
  • #11
خاطره ای از اولین روز جنگ تحمیلی


سردار مرتضی قربانی، فرمانده لشکر ۲۵ کربلا در دفاع مقدس

۳۱ شهریور سال ۵۹ وقتی عراق فرودگاه‌های کشور را بمباران کرد و جنگ رسماً آغاز شد، در اصفهان بودم. سریع یک گروه ۷۲ نفری از بچه‌های اصفهانی را جمع کردیم و به سرپرستی بنده راهی اهواز شدیم. تقریباً سه روز از جنگ گذشته بود که وارد خرمشهر شدیم. آن زمان دشمن در حوالی پادگان دژ بود. بعثی‌ها یک بار به دروازه‌های شهر آمده و رزمندگان آن‌ها را عقب رانده بودند، ما که آمدیم شکل جنگ طوری بود که شب‌ها درگیری تعطیل می‌شد و مدافعان خرمشهری به خانه‌هایشان می‌رفتند و ما هم در همان سنگر‌ها و محل اسکانمان می‌ماندیم. صبح بچه‌ها جمع می‌شدند، به اتفاق حمله و عراقی‌ها را بیدار می‌کردیم. وگرنه تا ۱۰- ۹ صبح می‌خوابیدند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ms.Azar

Ms.Azar

مدیر بازنشسته تالار خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
23/10/19
ارسالی‌ها
942
پسندها
4,916
امتیازها
22,873
مدال‌ها
20
سن
22
سطح
12
 
  • #12
خاطره ای از اولین روز جنگ تحمیلی


امیر سرلشکر حسین حسنی سعدی، فرمانده نیروی زمینی ارتش در دفاع‌مقدس

ظـهـر روز ۳۱ شهریورماه ۵۹ بعد از نماز همراه شهید نامجو از نمازخانه دانشگاه افسری به اتاق‌هایمان برمی‌گشتیم که صدای غرش هواپیما و سپس چند انفجار را شنیدیم. نمی‌دانستیم چه خبر شده است. من به اتاقم رفتم و شهید نامجو هم به اتاق خودش. ایشان ارتباطات خوبی داشت. در تماس با سایر یگان‌ها متوجه شده بود که عراق به کشورمان حمله کرده است. چند دقیقه بعد مرا به اتاقش خواست و گفت باید سریع آماده بشویم و به خوزستان برویم. من فرماندهان گردانِ تیپ دانشجویان افسری را جمع کردم. سه گردان داشتیم. دو گردان سال سومی که قرار بود به‌زودی افسر شوند و یک گردان سال دومی که یک سال تحصیلی دیگر در پیش داشتند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ms.Azar

Ms.Azar

مدیر بازنشسته تالار خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
23/10/19
ارسالی‌ها
942
پسندها
4,916
امتیازها
22,873
مدال‌ها
20
سن
22
سطح
12
 
  • #13
خاطره ای از اولین روز جنگ تحمیلی


امیر مسعود اقدام از خلبان‌های جنگنده f. ۴ در دفاع مقدس

ساعت ۲ بعدازظهر ۳۱ شهریورماه بود که صدای چند انفجار در پایگاه به گوش رسید. کسی دقیقاً نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است. یک عده این طرف و آن طرف می‌دویدند و یک عده ایستاده بودند و با هم بحث می‌کردند. کسی درک درستی از ماجرا نداشت. یک نفر می‌گفت امریکا حمله کرده است. دیگری می‌گفت کودتایی رخ داد و هرکسی حرفی می‌زد. نتوانستم طاقت بیاورم و خودم را به گردان پروازی رساندم.

وقتی به پایگاه رسیدم دیدم تعدادی از خلبان‌ها کف اتاقی در گردان نشسته‌اند و مشغول بررسی نقشه برای عملیات هستند. پرسیدم چه خبر شده است. شهید یاسینی گفت: «عراقی‌ها حمله کرده‌اند. آماده‌باش اعلام شده باید جواب گستاخی‌شان را بدهیم.»...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ms.Azar

Ms.Azar

مدیر بازنشسته تالار خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
23/10/19
ارسالی‌ها
942
پسندها
4,916
امتیازها
22,873
مدال‌ها
20
سن
22
سطح
12
 
  • #14
خاطره ای از اولین روز جنگ تحمیلی


رضا خدری، روزنامه‌نگار پیشکسوت آبادانی

نوشته‌های روی بلیت نشان می‌داد که پروازم از اهواز به خارک شماره ۲۲۸ است. حوالی ظهر ۳۱ شهریورماه بود و از سالن ترانزیت فرودگاه اهواز باند آفتاب گرفته فرودگاه را تماشا می‌کردم که ناگهان صدای غرش مهیبی آمد. متعاقب آن چند شیء به باند فرودگاه اهواز برخورد کرد و انفجار شدیدی صورت گرفت. چند ترکش به سوی سالن ترانزیت فرودگاه پرتاب شد. همه مسافران و خدمه فرودگاه غافلگیر شده بودند. هیچ‌کس باور نمی‌کرد یک هواپیمای بیگانه بیاید و به این راحتی فرودگاه را بمباران کند. پرواز‌ها همگی لغو شدند. من بلافاصله به آبادان برگشتم. خانواده‌ام آنجا بودند. در همان زمان اخباری پخش شد که خبر می‌داد عراقی‌ها دارند به طرف خرمشهر پیشروی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ms.Azar

Ms.Azar

مدیر بازنشسته تالار خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
23/10/19
ارسالی‌ها
942
پسندها
4,916
امتیازها
22,873
مدال‌ها
20
سن
22
سطح
12
 
  • #15
خاطره ای از اولین روز جنگ تحمیلی



سردار امین شریعتی، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا در دفاع مقدس

۳۱ شهریورماه ۵۹ در پادگان کرخه غرب دزفول بودیم که جنگنده‌های عراقی از بالای سرمان عبور کردند و تعدادی از فرودگاه‌های کشور را بمباران کردند. ما در منطقه بودیم و خیلی زود وارد میدان کارزار با دشمن شدیم. همان اوایل جنگ سوسنگرد محاصره شد و به اتفاق شهید دقایقی به این شهر رفتیم. تعدادی از رزمنده‌های آذربایجانی در ماجرای محاصره سوسنگرد همراه شهید تجلایی در این شهر مقاومت جانانه‌ای انجام دادند که همین جمع باعث ایجاد هسته اولین تیپ عاشورا شد. بعد از عملیات ثامن‌الائمه (ع)، تیپ عاشورا به فرماندهی سردار عزیز جعفری تشکیل شد. بعد از ایشان من فرمانده تیپ عاشورا شدم. تا الی بیت‌المقدس فرمانده این تیپ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ms.Azar

Ms.Azar

مدیر بازنشسته تالار خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
23/10/19
ارسالی‌ها
942
پسندها
4,916
امتیازها
22,873
مدال‌ها
20
سن
22
سطح
12
 
  • #16
خاطره ای از اولین روز جنگ تحمیلی



محمد نخستین، از نیرو‌های ستاد جنگ‌های نامنظم

ظهر روز ۳۱ شهریور ماه، چون در شرق تهران بودیم صدای انفجار بمباران فرودگاه مهرآباد را به وضوح نشنیدیم. اما خیلی زود خبر رسید که هواپیما‌های عراقی مهرآباد را زده‌اند. همان روز اعلام کردند هرکسی می‌خواهد به جبهه برود در مسجد امام بازار ثبت‌نام می‌کنند. حدوداً با ۳۰ نفر از بچه‌های محله‌مان از خیابان ثارالله میدان امام حسین (ع) به آنجا رفتیم. جمعیت انبوهی موج می‌زد که از حد و شمار خارج بود. منتها کسی نبود تا آن‌ها را مدیریت کند. مرتب می‌گفتند کسانی که در کردستان جنگیده‌اند بمانند یا آن‌ها که سربازی نرفته اند بروند. همینطور از تعداد جمعیت کم شد تا نزدیکی‌های صبح که کلاً ۴۰۰ نفر باقی مانده بودند. بین ما هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ms.Azar

Ms.Azar

مدیر بازنشسته تالار خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
23/10/19
ارسالی‌ها
942
پسندها
4,916
امتیازها
22,873
مدال‌ها
20
سن
22
سطح
12
 
  • #17
آهنگ معروف و قدیمی دفاع مقدس و شهدا کویتی پور ممد نبودی ببینی

دانلود آهنگ
-------------------------------------------------------------------------
دانلود صدای دالبی از مناطق عملیاتی

دانلود آهنگ
-------------------------------------------------------------------------
موسیقی دفاع مقدس همراه با صدای رزمندگان جبهه

دانلود آهنگ




#هیئت_خورشید_بی_غروب...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ms.Azar

ZahraCore

مدیر تالار ورزش + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ورزش
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
3,210
پسندها
13,184
امتیازها
42,973
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
#خاطرات_جبهه

یا بخور یا گریه کن

در جبهه دعای کمیل از بلند گو پخش می شدگوشه و کنار هرکس برای خودش مناجات می کرد. آن شب میرزایی و جعفری بالای تپه نگهبان بودند. میرزایی حدود دو کیلو اناربا خودش آورده بود بالای تپه موقع پست بخورد وقتی هنگام دعای کمیل عبارت خوانی می کردند انارها را فشرده می کرد و وقتی ذکر مصیبت و گریه بود، آنها را یکی یکی همانطور که سرش پایین بود می مکید! کاری که گمان نمی کنم تا به حال کسی کرده باشد. به او می گفتم بابا یا بخور یا گریه کن هر دو که با هم نمی شود.ولی او نشان می داد کهمیشود!
 
امضا : ZahraCore

ZahraCore

مدیر تالار ورزش + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ورزش
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
3,210
پسندها
13,184
امتیازها
42,973
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
#خاطرات_جبهه

بچه ننه‌ها برگردند...

فرمانده روز اول نارنجکی را انداخت بین جمعیت☄ که بعضی ها ترسیدند. ضامنش را نکشیده بود. بعد به آن ها گفت:« بچه ننه ها برگردید عقب پیش ننه تان. شما به درد جنگ نمی خورید.» یک بار که فرمانده رفته بود توالت، یکی از همین بچه ننه ها رفته بود چند تا سنگ آورده بود ، انداخت روی سقف توالت که فلزی بود و صدای زیادی درست شد.⚡️ فرمانده آمد بیرون. به یک دستش شلوار بود و دست دیگرش را گرفته بود پشت سرش یک نفر روی خاکریز نشسته بود. می گفت: « برگردید عقب پیش ننه تان. شما به درد جنگ نمی خورید.» و می خندید.:458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d::458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d:
 
امضا : ZahraCore

Yalda.h

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/11/20
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,122
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #20
مادرم شناسنامه ام را ،چندسالي بعد ازتولدم گرفت.مامورثبت احوال هم، تاريخ تولد وتاريخ صدور شناسنامه ام را يکي نوشت.اين ماجرا روي همه اتفاق هاي زندگي من تأثيرگذاشت. بدترينش اين بود:وقتي به جبهه اعزام شدم،بيست سالم بود،ولي مثل بچه هاي کمتر ازهفده سال، مجبور شدم از خانه رضايت نامه براي پايگاه ببرم.خيلي زجر آوربود.از بچگي دلم مي خواست زودتر بزرگ بشوم، ولي هميشه اين معضل سبب مي شد احساس بچگي به من تحميل شود.وقتي فرم پايگاه را پرمي کردم،پرسيده بودند که هدفتان از جبهه رفتن چيست؟ من هم نوشتم: رضاي خدا؛عقيده اي که شايد آن روزها خيلي حقيقي نبود وچون متداول بود،نوشته بودم، ولي الان درراستي آن هيچ شکي به دل ندارم.
آن موقع روزها کار مي کردم وشبانه درس مي خواندم؛زيرا پدرم عمرش را به شما داده بود ومن هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Yalda.h
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا