- ارسالیها
- 184
- پسندها
- 1,122
- امتیازها
- 6,613
- مدالها
- 8
من با شهید «علی امیری» بودم. در پناه سنگی، سنگر گرفته بودیم و چشممان دل تاریکی را جستجو می کرد، دیدم یک سیاهی از میان تاریکی به سمت ما می آید. علی جلوتر از من بود. سیاهی به ما نزدیک تر می شد. علی جلو رفت و اسلحه اش را روی سینه او قرار داد. لباس کردی مخصوصی پوشیده بود. پارچة سفید بلندی دور آستین لباس بود که معمولاً دور مچ می پیچیدند. یک برنو کوتاه هم روی شانه اش حمایل کرده بود. از نیروهای کومله بود. همین که نوک اسلحه را روی سینه اش حس کرد، بلافاصله دست هایش را بالا برد. پارچه ها باز شد. او دستانش را در آسمان چرخاند. پارچه ها مثل پرچم سفید در آسمان چرخید. کومله ها متوجه کمین شدند؛ علامتشان همین بود.
ایرج کرمی، فرمانده گروهان دموکرات ها بود. آن روز صبح مثل همیشه از کمینگاه خود بیرون زد و...
ایرج کرمی، فرمانده گروهان دموکرات ها بود. آن روز صبح مثل همیشه از کمینگاه خود بیرون زد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.