متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات رمان کورباوری | مریم شکیبایی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Maryam.Shakibaei
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 290
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #1
الهی رخصت

نام وان‌شات: کورباوری
نویسنده: مریم شکیبایی
ژانر: اجتماعی، درام
تگ: برگزیده

خلاصه:
دینی مقدس این‌بار، به شکلی متمایز نمایان شده است! تعبیری غلط که دودمانِ خیلی‌ها را تحتِ شعاع قرار می‌دهد. باوری تاریک که افسار بر گردن سرنوشتِ افراد خاندان می‌اندازد و آن‌طور که می‌خواهد می‌تازاند. حال در میانِ تکاپوی این اعتقاد، وقایعی رخ می‌دهد که خلاف مقررات است؛ خط قرمز‌هایی درهم می‌شکنند که هیچ‌گاه نباید می‌شکستند... !
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #2
مصطفی بینی قوز دارش را از روی عادت کشید و مثل همیشه معرکه گرفت مقابل چیزی که مطابق با میلش نبود! لب‌های نامتقارنش را حرکت داد و صدایِ ملکوتیش حال تنها به ناقوس مرگ شباهت داشت و بس!
- دلیل؟ هه! حاجی کجای راهی؟! مثل کبک سرمون رو کردیم توی برف و خیال می‌کنیم دخترامون آسه میرن، آسه میان! نه حاجی؛ مثل اینکه خیلی عقبیم! تو چرا؟ ما که به قولِ تو احزابِ بادیم! ولی تو که اختیارِ بچه‌های ما رو دستت گرفتی چرا؟! اگه به جای اینکه بقیه رو امر به معروف کنی یکم حواست به دختر خودت بود، الان توی این موقعیت نبودی!
همه باخبر بودند از کینه‌های شتریِ مصطفی؛ از اینکه هنوز هم دلخور است بابت حرف‌های برادر بزرگ‌ترش. حاج محمد مجالِ دوباره حرف زدن را به او نداد؛ چهره عبوس کرد و نگاه تیزش را حواله‌ی مصطفی کرد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #3
حاج محمد خشمش را بر پلک‌های بیچاره‌اش خالی کرد و تا توانست، آن کرکره‌ی نازک را بر هم فشرد. در سرش آتش‌فشانی متلاطم فوران کرده بود که هیچ جوره قصدِ خاموشی نداشت. نفس‌های عمیقی که زیر آن عبای گشاد، به چشم نمی‌آمد، تنها تسلی دهنده‌ی اعصابش بود. عسلی‌های دخترِ ترسانش را در جنگلِ چشمانش به بند کشید و برای اولین بار دلش خواست دخترِ بی‌سر و زبانش از خود دفاع کند. برای نخستین بار دوست داشت که او هم همچون فاطمه جسور باشد و او را قانع کند. او به هیچ وجه من الوجوه از موضعش پایین نمی‌آمد اما کاش مریم انقدر مظلوم نبود.
چشم‌هایش از خشم ریز شده بودند و سوزش طاقت‌فرسایشان امانش را بریده بود. ابروهای هشتی‌اش را به جدال با هم برانگیخت و پیشانیِ بلندش را چین انداخت. کف دستش را از دماغ گوشتی‌اش تا انتهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #4
سکوتی که از کنشِ غیرقابل پیش‌بینیِ فاطمه ساطع می‌شد، آنقدر بزرگ بود که خانه‌ی نسبتاً فراخِ حاج محمد را در آغوش گیرد. نفس‌های محبوس در سینه لال شده بودند و توان شکستنِ حصاری از سکوت را نداشتند. شاید صدای قدم زدنِ مورچه‌ی مشکی رنگ بر پیکره‌ی قهوه‌ای مبل، تنها آوایی بود که جرئت گلاویز شدن با این سکوت را داشت.
عقربه‌ی قرمز رنگِ ساعتِ ایستاده‌ی گوشه پذیرایی، چابکی را بوسیده و کنار گذاشته بود. چنگک طلایی رنگش را بر زمین کوبیده و مرغش برای خمودی یک پا داشت.
مریم کز کرده بود روی مبلی که فشارش را لحظه به لحظه بر بدن نحیف او بیشتر می‌کرد و همچون قفسی روحش را محبوس ساخته بود.
اولین کسی که به خودش آمد مصطفیِ متعصب بود که به سمت دخترش هجوم می‌برد! برای او دردناک‌تر از این کلام بی‌پروا، در هستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #5
رد باریک خون از بلندای چانه‌ی توپی شکلِ فاطمه، به شبرنگ‌های افسانه دهن کجی می‌کرد! شبرنگ‌هایی که از نظر ظاهری دقیقا شبیه گوی‌های کار شده زیر ابروانِ فاطمه بود؛ اما غم نگاه افسانه کجا و خشمِ بی‌پروای یاقوت‌های مشکی رنگ دخترش کجا!
افسانه دل می‌زد و جگر می‌سوزاند اما چه می‌کرد که متهم این دادگاه تنها دخترش بود و بس! می‌دانست شیون‌هایش شعله‌های سرخ رنگِ نگاه مصطفی را خاموش نمی‌کند، اما او مادر بود! مادر که خطاکار و بی‌گناه نمی‌شناسد؛ می‌شناسد؟! آن هم افسانه‌ای که تومنی هفت صنار توفیر داشت با دیگر زنان این خانواده. او ناز پرورده بود و محبت کردن در خونش جریان داشت!
مصطفی را کارد می‌زدی خونش در نمی‌آمد! صورتِ لبو شده از غضبش مریم را بیشتر از ترس در خود فرو می‌برد. چه کسی گفته که نبض مخصوص...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #6
مصطفی دیگر تاب و توان نداشت. بنزین می‌ریخت و فندک میزد بر جانش دخترِ دردانه‌اش! هوایی که با شدت و سرعتِ زیاد از بینیِ استخوانی و قوزدارش راه خود را بر سینه‌ی منبسط شده‌اش می‌یافت، کربن‌دی‌اکسیدِ خالص بود؛ بدون ذره‌ای اکسیژن! خانه‌ی چندصد متریِ حاج محمد اکنون برای او تنگ‌ترین جای دنیا بود. گاهی لباس‌ها هم بی‌رحم می‌شوند و چون حصاری سخت، استخوان‌هایت را به قصدِ شکستن می‌فشارند. دکمه‌ی بالاییِ پیراهنِ چهارخانه‌ی مصطفی که برخلافِ عامه‌ی مردم همیشه بسته بود، قصد در سوراخ کردنِ گلویش داشت. گویا این پیراهنِ سبزرنگ پیچکی سخت را به دور بدنش پیچیده بود!
هق‌هق‌های مریم ته کشیده بودند و ناراحتیش را در قلبش رسوب می‌دادند. صورتش متورم شده بود و بر پیشانیش خط‌های قرمز افتاده بود. تحملِ این فضا برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا