- ارسالیها
- 99
- پسندها
- 1,046
- امتیازها
- 6,353
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #1
رمان: واچر
نویسنده: سعید
ژانر: معمایی #علمی_تخیلی
خلاصه:
(من[S8]هستم کاربر بازی! وقتی از خواب بیدار شدم خودم رو توی یک اتاق خالی سفید دیدم. یک چیزی به دست راستم وصل شده بود؛ مثل یک ساعت دیجیتالی بزرگ؛ ولی خیلی متفاوت و عجیبتر از اون! توی اون دستبند(واچر) مشخصات من نوشته شده بود و حافظهای که کاملاً پاک شده بود. هر روز ساعت مقداری سکه به من میداد که با اون باید غذا میخوردم، سلاح میخریدم، پول در میآوردم و خودم رو زنده نگه میداشتم.
واچر پیامی به من داد که محتوای آن این بود: (کاربر[S8]، بازی شروع شده سعی کن زنده بمونی!)
من برای این که زنده بمونم باید این بازی رو میبردم؛ ولی روحم هم خبر نداشت چه آدمهایِ و خطرهایِ پیشروی من هستند. که ای کاش هیچ وقت این...
نویسنده: سعید
ژانر: معمایی #علمی_تخیلی
خلاصه:
(من[S8]هستم کاربر بازی! وقتی از خواب بیدار شدم خودم رو توی یک اتاق خالی سفید دیدم. یک چیزی به دست راستم وصل شده بود؛ مثل یک ساعت دیجیتالی بزرگ؛ ولی خیلی متفاوت و عجیبتر از اون! توی اون دستبند(واچر) مشخصات من نوشته شده بود و حافظهای که کاملاً پاک شده بود. هر روز ساعت مقداری سکه به من میداد که با اون باید غذا میخوردم، سلاح میخریدم، پول در میآوردم و خودم رو زنده نگه میداشتم.
واچر پیامی به من داد که محتوای آن این بود: (کاربر[S8]، بازی شروع شده سعی کن زنده بمونی!)
من برای این که زنده بمونم باید این بازی رو میبردم؛ ولی روحم هم خبر نداشت چه آدمهایِ و خطرهایِ پیشروی من هستند. که ای کاش هیچ وقت این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.