نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان شات رمان دوباره در آغوشم بگیر | فاطمه ملک‌پور کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

آناهیتا ملکی

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
94
پسندها
1,588
امتیازها
9,613
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #1
عنوان: دوباره در آغوشم بگیر
نویسنده :فاطمه ملک پور(آناهیتا)
ژانر :#عاشقانه
خلاصه :
ویانا خسروی، دختری که گذشته‌اش را فراموش کرده؛ او از گذشته‌اش چیزی جز یک تکه کاغذ و یک کیف پر از لباس و نامش، چیزی نداشت… هیچ چیزی! او به همراه دوستانش، به دنبال حقیقت گذشته‌اش می‌گردد؛ ولی طی یک برخورد، اتفاقیی با آدمی آشنا می‌شود که او را به گذشته‌اش می‌برد.
 

آناهیتا ملکی

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
94
پسندها
1,588
امتیازها
9,613
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #2
باز من خواستم با این دیوانه یک جا برم. ببینا قربانش برم، بیش از یک تخته‌اش کمه! شیطونه میگه، یکی دو تا تخته بهش قرض بدم، گناه داره، والله! من موندم مامان و بابا، چطوری تحملش می‌کنن!
مطمئنم اگر عشق مادری نبود، همان روز اول، با یک تیپا، وسط یالغوز آباد بود. با دستم یقه‌اش را کشیدم تو ماشین و گفتم:
- سحر قرص‌هایت را خوردی؟! مثله این‌که نخوردی! بشین که آبرویم را بردی! و باز به ترافیک سنگین جلوام زل زدم؛ ولی زیر چشمی به سحر نگاه می‌کردم که دوباره پا نشود، هرچی از دهنش در می‌آید را با عشق نثار مردم کند و در این بین، آبروی بی‌زبان من را، مثل سبزه عید، به آب بی‌اندازد.
خدا را شکر! از دست آن ترافیک راحت شدیم؛ ولی خیلی دیر به تولد هما رسیدیم.
سحر بدون توجه به بقیه‌ی مهمان‌ها مثل گوریل که سهل، مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آناهیتا ملکی

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
94
پسندها
1,588
امتیازها
9,613
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #3
مهران:
با صدای در، دوتا دختر وارد شدن. یکی از دخترها عجیب آشنا میزد؛ ولی چون کل صورتش را نمی‌دیدم، نمی‌توانستم بشناسمش وگرنه من حافظیه، بی نظیری دارم؛[ البته این فقط یکی از هزاران خوبی من هست] ولی وجداناً بدجوری فضولی مثل خوره به جونم افتاده بود که این دختره کیه؟ کمی جابه جا شدم که صورت دختره را بهتر بینم که به کل دختره را گم کردم.
« حالا بین خودمون باشه ها، یک وقت با خودتون نگین، پسره بی‌چشم رو افتاده دنبال دختر مردم… نه اصلاً این طور نیست».
با سقلمه‌ای از همایون به خودم آمدم. گفت:
- خب بابا! دختره از رو رفت، تو از رو نرفتی، بابا تو دیگه کی هستی؟!
متعجب به جلویم نگاه کردم و دختری را دیدم که گوریل در برابرش کم می‌آورد.
رو به همایون گفتم:
- من نگاهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آناهیتا ملکی

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
94
پسندها
1,588
امتیازها
9,613
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #4
برگشتم.ولی اون نبود سحر بود. ناامید نگاهش می‌کنم. خودم را آغوشش جا می‌کنم. و آرام گریه می‌کنم نمی‌دونم چرا؟ فقط بی دلیل گریه می‌کنم.
سحر:
آها پیداش کردم رفتم جلو و دستم را گذاشتم روی شانه اش برگشت و نگاهم کرد صورتش مثل کسی بود که سکته کرده بود یا عزراعیل را دیده دهنش کج و معوج و باز بود.انگار میخواد همین الان یک لقمه چپم کنه یک چیزی بهم میگفت باید فرار کنم وگرنه عمل گوارش را که در دبیرستان یاد نگرفتم. الان عملاً می بینم و یاد می گیرم از فکرش مورمور شدم ولی به دور از شوخی چهره اش مثل وقتی بود که برای اولین بار دیدمش. خدا میداند چه کشیده است. از دانشگاه تا خونه یک کلمه هم حرف نزد وقتی به خانه رسیدیم مثل روح رفت تو اتاقش و در را محکم پشت سرش بست این حرکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آناهیتا ملکی

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
94
پسندها
1,588
امتیازها
9,613
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #5
مهرداد:
ویانا؟
آخه! چه جوری ممکنه؟ اون… این همه وقت زنده بوده؟! من می‌دانستم زنده است… می‌دانستم. آه «ویانا من» کجا بودی؟
وقتی به خودم آمدم. دیگه ویانا آن جا نبود. این طرف و آن طرف را نگاه می‌کنم. ولی دیگر ویانا را نمی‌بینم. بی هیچ حرفی ناامید به راهم ادامه می‌دهم. این بار هم مثل دفعه های قبل تصوری بیش نبوده. و باز رهایش کردم گذاشتم برود. به خودم قول داده بودم؛ اگر بار دیگر دیدمش دیگر اجازه رفتن به او ندهم. شاید برگرده پیشم. شاید که دیگر عذاب دادن مرا تمام کند. بسه برگرد؛ که به خدا دیگه آدم شدم. باشه، هر چی تو بگی همونه دیگه اذیتت نمی‌کنم. بسه که دیگه نمی توانم بی تو سر کنم. اون الآن کجاست؟ که بشنود چه می‌گویم. بی‌خیال به راه خودم ادامه میدهم.
سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا