- ارسالیها
- 290
- پسندها
- 1,629
- امتیازها
- 10,133
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #11
بعد از چند ساعت بالاخره رسیدم به اون روستای نحسی که لئا سوار قطار شد، قطار... روستا... اصلاً به هم نمیان!
چرا باید یه قطار مسافرهاش رو توی روستا سوار کنه و پاریس متوقف بشه؟
- ببخشید آقا؟
با صدای مردونهای از فکر بیرون اومدم و نگاهم رو بهش دوختم:
- بفرمایید.
دستی به کولهی خردلی رنگ روی شونهش کشید و گفت:
- یک ماه و سه هفته پیش، مادرم اومد این روستا به گفته خودش میخواست بره پاریس اون هم با این قطار، خب جای تعجب داره چرا قطار خراب و داغون این روستا رو انتخاب کرد؟
متعجب نگاهش کردم، چرا داره برای من تعریف میکنه؟
لبخند تلخی زد و ادامه داد:
- بدون توجه به نصیحتهای من و بقیه رفت... رفتنی بدون برگشت، دیگه نتونستم ببینمش خیلی اومدم اینجا؛ هر بار که از راننده میپرسیدم جواب درست و حسابی...
چرا باید یه قطار مسافرهاش رو توی روستا سوار کنه و پاریس متوقف بشه؟
- ببخشید آقا؟
با صدای مردونهای از فکر بیرون اومدم و نگاهم رو بهش دوختم:
- بفرمایید.
دستی به کولهی خردلی رنگ روی شونهش کشید و گفت:
- یک ماه و سه هفته پیش، مادرم اومد این روستا به گفته خودش میخواست بره پاریس اون هم با این قطار، خب جای تعجب داره چرا قطار خراب و داغون این روستا رو انتخاب کرد؟
متعجب نگاهش کردم، چرا داره برای من تعریف میکنه؟
لبخند تلخی زد و ادامه داد:
- بدون توجه به نصیحتهای من و بقیه رفت... رفتنی بدون برگشت، دیگه نتونستم ببینمش خیلی اومدم اینجا؛ هر بار که از راننده میپرسیدم جواب درست و حسابی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر