متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شاتِ وَهَم | Matin کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع 13.1.20
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 267
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

13.1.20

کاربر فعال
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,151
پسندها
21,414
امتیازها
42,073
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #1
نام وانشات: وَهَم
نام نویسنده: Matin
ژانر: اجتماعی
خلاصه:
سارا راد، نوجوانی‌ است که تفکراتش از وجودِ عجیب و غریبش نشأت می‌گیرد و معتقد است، دنیا با خون و مرگ جای زیبا‌تری می‌شود.
 
آخرین ویرایش

13.1.20

کاربر فعال
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,151
پسندها
21,414
امتیازها
42,073
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #2
صبح روز یکشنبه بود و خورشید غروب می‌کرد.
سرما زودتر از هر چیزی مقدمه‌چینی کرده و تنش را به آغوش کشیده بود. البته که آن جسم، اصلاً غریبه‌گی نمی‌کرد و آغوشش را تماماً باز نگه داشته بود.
بوی چوب آتش‌ زده و دود، ضیافت را کامل می‌کرد.
کنار حوضچه‌ی وسط حیاط نشسته بود.
از آخرین‌باری که دُمِ تمام ماهی‌های درونِ حوضچه‌ را کنده بود، فقط چند پولک سرخ و سفید در حوض شناور بودند و حالا، دیدن چهار ماهی در آن دریای کوچک اذیتش می‌کرد.
دقیقاً به همین دلیل بود که با قاشق درونِ دست راستش، از ظرفِ وایتکسِ جا خوش کرده در دست چپش، قاشق‌قاشق مرگ را به ماهی‌ها می‌خوراند.
صدای خاله‌ی پیرش را از داخلِ خانه شنید که فریاد زد:
- سارا! بیا داخل این قارچ‌ها رو رنده کن و بریز توی غذا.
اما آن دختر پانزده‌ساله و دنیای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

13.1.20

کاربر فعال
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,151
پسندها
21,414
امتیازها
42,073
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #3
سانا در حالی که رژ قرمزش را بدونِ آینه به لب‌هایش می‌زند، چین‌ پیراهنش را صاف می‌کند.
متاسفانه او زیبا بود و سارا حدس می‌زد که اگر جای رژلب را روی آن لب‌های درشت، خون می‌گرفت زیبا‌تر هم‌ می‌شد؛ اما سارا وقت شستنِ دست‌هایش را نداشت. پس تصوراتش را به بعد موکول کرد و فقط یک جمله‌ی پرمفهوم در جواب سانا گفت:
- زیادی حرف‌ می‌زنی!
شاید سارا باید تصورش را همین حالا عملی کند؛ چون صدای سانا دوباره می‌آید:
- پرسیدم اون ماهی‌ها رو برای چی می‌کشی؟
سارا تصمیم‌ می‌گرد دکمه‌ی خفگیِ زودرس سانا را بزند.
سارا: تا اون گربه‌ی آشغالت نخورتشون!
سانا: خدای من! تو باز توهم زدی؟ من اصلاً گربه ندارم.
سارا: چرا داری. اون گربه‌ی سفیدِ پشمالو. همین‌ روز‌هاست که خفه‌ش کنم و توی باغچه خاکش کنم.
سانا: سارا! تو توهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا