- ارسالیها
- 977
- پسندها
- 26,457
- امتیازها
- 46,073
- مدالها
- 19
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- #21
نيستی
و زندان
نام تمام خيابانهای اين شهر است
اجاق زمستان روشن است
و پيادهروها
دلشان را به كوبش ضربههای كفشها خوش كردهاند
كه نلرزند از زمستان،
كه نميرند زير دل يخزدهی برفها
نيستی؛
و بخار نفسهايم
دستهايم را گرم نمیکنند.
دلم
زير تگرگ فاصله مانده
در من انگار برف میبارد
میبارد
يک ريز برف میبارد!
نيستی
و من انگار آدم برفی تنهايی هستم
كه شالگردنم را باد برده
چشمهای ذغالیام از حرارت افتادهاند
و لبخند مصنوعیام را برف پوشانده
و نبودنت
دل مرا
مرا
آب میكند!
#روشنک_آرامش
و زندان
نام تمام خيابانهای اين شهر است
اجاق زمستان روشن است
و پيادهروها
دلشان را به كوبش ضربههای كفشها خوش كردهاند
كه نلرزند از زمستان،
كه نميرند زير دل يخزدهی برفها
نيستی؛
و بخار نفسهايم
دستهايم را گرم نمیکنند.
دلم
زير تگرگ فاصله مانده
در من انگار برف میبارد
میبارد
يک ريز برف میبارد!
نيستی
و من انگار آدم برفی تنهايی هستم
كه شالگردنم را باد برده
چشمهای ذغالیام از حرارت افتادهاند
و لبخند مصنوعیام را برف پوشانده
و نبودنت
دل مرا
مرا
آب میكند!
#روشنک_آرامش
آخرین ویرایش