هوا تاریک و سرد است آسمان امشب
شنیدم ماه هم بیمار گشته اندکی امشب
نشانی از تو و برف و دو فنجان نیست
تصور کن که یک ساحل پر از ماهی شدست امشب
کمی با دوستان میخندد این صورت ولی میدان
غمی در بطن جان دارم که بی جانم کند امشب
نگه بر کاغذم کردم ، غمی افزوده شد بر دل
گناهش چیست این کاغذ که گشته رو سیاه امشب
مرا گویی که این احوال پاییزی ز جان و دل ، همه برکَن
ولی شهر اتاق من چه پاییزی شدست امشب
همه عمرم به دنبال شمیم عطر تو در شهرمان بودم
ولی گویی که کل شهر ، زده عطر تو را امشب
دریغ از من بکردی تو دو دستان پر از عشقت
دریغا ، هرچه شد بگذشت روم پیش خدا امشب