متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دیالوگ نویسی تمرین دیالوگ‌نویسی | سارا مرتضوی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #1
سارا: مامان! چه اتفاقی برام افتاده؟ دردش داره بیش‌تر می‌شه.
مادر: بخیه نزدند. زخم بازه. داره آسه آسه خوب میشه برای همین حسش کردی
 
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #2
- یادته پارسال در همین زمان ما هم جشن تکلیف داشتیم؟
- آره آره! یادش بخیر. چقدر پارسال خوب بود. حتی شیرین هم برای جشن تکلیفم اومده بود. من ازش عکس هم دارم
- منم ازش عکس دارم. مدرسه از هممون عکس گرفت. دور چادرم ُربان داشت یادته؟ که سفتش می‌کردیم مثل شنل می‌شد؛ من خیلی دوستش داشتم. همش دور خودم میچرخیدم که مثل دامن چیندار به دورم بچرخه.
- چادر من رو سرش گل‌های ریز صورتی داشت. برامون یه مراسم نماز خوندن با امام جماعت هم گذاشتن که دوست نداشتیم بریم.
- آره! من که یادمه آخر صف نماز جماعت بودم. همش میخواستیم زودتر تموم بشه که از اون شیرین و شربتهایی که تو دفتر استراحت معلمها بود برامون بیارن.
- بچه‌ها، مراسم آمادست. همه بیاین بیرون.
 
آخرین ویرایش
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #3
‏- آلبوم جدیدشون رو بیرون دادن. مثل بمب ترکیده.‏
‏- انگار اسم گروهشون آرینه؟
‏- اول گذاشتن آرین، ولی بعد تغییر پیدا کرده به آریان.‏
‏- من آهنگ پروازشو شنیدم. قشنگه. اکثر بچه‌های کلاس هم ‏حفظن. چی شده این گروه اومده؟ انگار
‏- آره! چون خانم هم هم‌نوازی و هم آوازی می‌کنه. علی پهلوان و پیام ‏صالحی با هم آشنا می‌شن، هر دوشون توی ارتش خدمت ‏سربازی کرمونشاه بودن. شعر می‌خوندن و گیتار می‌زدن و ‏اینجوری می‌شه که گروه رو تشکیل می‌دن. بعد یکی یکی به ‏گروه اضافه میشن. رضا گلزار هم بهشون اضافه می‌شه.‏
‏- همون پسر خوشگله؟
‏- آره همون. من همه پوسترهاشو دارم. فیلم سام و نرگس را ‏دیدی؟ با این فیلم خودشو مشهور کرد.‏
‏- اولش سنتی می‌خوندن بعد پاپ شد. ‏
‏- اصلا حرفی از گروه آریان توی هیچ جشنواره‌ای نشده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #4
مادر: ما به اصرار دخترم اومدیم.‏ بعد از اون همه سختی ای که براش پیش اومد با باباش تصمیم گرفتیم که این مسافرت یک روزه را بریم هرچند بدنش هنوز خیلی ضعیفه و سرشو نمیتونه درست به چپ و راست بچرخونه.
- مگه چه اتفاقی براش افتاده؟!
- داستانش طولانیه. از 13 سالگی مریض شد. ما نمیدونستیم سر درد داره. یعنی بهمون نگفته بود. ام.آر.آی که گرفتیم فهمیدیم تومور مغزی داره. خیلی دوره سختی بود. دکترها امیدی به بهبودیش نداشتن و پیشبینی مُردنش را میدادند. کلی نذر و نیاز کردیم. بالاخره عمل کرد و خوب شد.
- خب خداروشکر.
- بله.این عمل اولش بود.
- یعنی بازم عمل کرده؟
- متأسفانه بله. 16 سالگی یه تصادف کرد.در سراش بیشتر از قبل شده بود. رفتیم و دوباره عکس گرفتیم. دوباره تومور مغزی بود و باید عمل میشد. سرت را در نیارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #5
آرش: اول سلام به همگی خیلی خوش اومدین به گروه اسپرت کوهستان. چند نکته بگم که مسافرت چند ساعته خوبی با هم داشته باشیم. اول اینکه ما از کوه توی این مسیری که پله داره پایین میریم و میرسیم به سر آبشار. اونجا هر کس میتونه کنار رودخونه بشینه. نهار و استراحت کنین. ساعت 2 میریم پایین آبشار.
- آرش جان، همه میتونن بیان؟
- نه فقط کسانی که صخره نوردی بلدند یا فکر میکنن میتونن از پسش بریان. انجا خیلی لیزه و خطرناکه. انهایی که نمیان تا زمانی که ما برگردیم پیش آقای ایمینی میونن
آقای امینی: دوستان ما کنار جلبکهای قرمز میشینیم.
- خب، آقای امینی هم جاشونو مشخص کردن. اگر سوالی نیست حرکت کنیم.
 
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #6
سارا: بچه‌ها نهار چه آوردین؟‏
‏زهرا: من فلافل آوردم. یکم هم بیش‌تر آوردم که هر کس نداشت ‏بهش بدم.‏ خودت چی آوردی؟
‏سارا: ای زهرای مهربون! همیشه به فکر همه است.‏ منم اولویه آوردم. نگار تو چی؟
نگار: من گفتم زهرا برام بیاره.
سارا: من تا حالا باغ بانوان نرفتم.
زهرا: زینب میگه هر سال اردو همونجا میبرن. منم تا حالا نرفتم.
سارا: باز همین هم بهتر از هیچیه. نیمه پر لیوان را باید دید.
 
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #7
‏- بیداری؟
‏- آره.‏
‏- سلام.‏
‏-سلام.‏
‏- خوبی؟ اسمت چیه ؟ چند سالته؟
‏- من فرنازم. ۲۰ سالمه. تو چی؟
‏- منم نویدم. ۲۶ سالمه. رشته ات چیه؟
‏- دانشجوی حقوقم. چهار ترم دیگه تمومه. تو چی دانشجویی؟
‏- من نه.تا دیپلم خوندم.الان سروانم.‏ چی شد به من زنگ زدی؟
- همینطوری شمارتو گرفتم. میخواستم دوست پیدا کنم.
- پس این یه آشنایی اتفاقیه. چه خبر؟
- هیچی.
- میخوای بهت زنگ بزنم؟
- نه. الان همه خوابن. صدا میپیچه. با کی زندگی میکنی؟
- تنهایی. تو چی؟
- با پدرم.
- پس مادرت کجاست؟
- مرده.
- خدا رحمتش کنه. خواهر و برادر نداری؟
- نه. تو چی؟ داری؟
- دو تا برادر دارم. یه عکس از خودت بذار ببینمت.
- این گوشیمو تازه خریدم توش عکس نداردم. تو عکس بفرست.
- من گوشیم قدیمه حافظش پره عکس نمیگیره.
- باشه.
 
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #8
سارا: بچه‌ها بِهِم زنگ بزنین.‏
نگار: منو که میدونین آماده برای زنک و حرفم.
زهرا: بیاین تابستون یه جا کلاس بریم.
سارا: نه خیلی خونه هامون بهم نزدیکه!
عاطفه: من و لیلا احتمالا بریم کلاس والیبال. یه ایستگاه با هم فاصله داریم.
سارا: پس خوشبحالتونه.
آذین: بچه ها، من دیگه نمیبینمتون. میخوام مدرسه ام را عوض کنم. بیاین بغلم.
 
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #9
- چه اتفاقی افتاده؟ دکتر چی گفته؟
- منم نمیدونم. از آموزشگاه زبانش زنگ زدن گفتن خیلی حالش بده و نمیتونه توی کلاس بشینه. منم خیلی هول کردم. یه مقنعه سرم کردم و چادر انداختم سرم. بچه ها تو خونه تنها بودند. زنگ زدم به مامانم که بچه ها خونه تنهان و سارا خالش خیلی بد شده؛ شما بیاین خونه ما که خیالم از بچه ها راحت باشه و من برم پیش سارا. دیگه محمد رو گذاشتم پیش سوسن و زدم بیرون. خودم نفهمیدم چطور رسیدم آموزشگاه. توی آیدارخونه بود. حالش خیلی بد بود. تا دیدمش بیشتر هول کردم. دختر جوونه اومد کمکم و سارا گذاشتیم توی ماشین.آوردمش عسگریه که نزدیکتر بود بهمون. منصور هم اومد. خدا خیرش بده مامان را گذاشته بود خونه و اومده بود بیمارستان. دکتر گفت حتما باید آزمایش بده و مشکوکه. آوردیمش الزهرا.
- به دلتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #10
عاطفه: منم دیده بودم پارسال هی سرت را می‌ذاشتی روی میز پس علتش این بوده؟ من فکر می‌کردم ‏خوابت میاد. چرا به ما چیزی نگفتی؟! چرا دردت رو توی خودت نگه داشتی؟
زهرا: من از وقتی سارا را شناختم همین‌طور بوده. همش می‌خنده آدم فکر می‌کنه هیچ مرگیش نیست.‏
سارا: خوب حالا شماها هم زیادی شورش نکنین. همین‌جوری شور هست. بچه‌ها من حالم زیاد خوب ‏نیست. می‌خواسم قبل از این‌که برگردم بیمارستان ببینمتون.‏
عاطفه: خیلی خوب شد که اومدی. یه شماره بده که اونجایی بتونیم تماس باهات بگیریم.‏
نگار: سلام سارا. چرا اینجوری شدی؟ چت شده؟
زهرا: من برات تعریف میکنم برات. سارا حالش خوب نیست الان.
عاطفه: اصلا نگران نباش. منم خواهرم توی تابستون خیلی مریض شده بود ولی با قرص و دارو خوب شد. ما هم برات دعا میکنیم.
 
امضا : سارا مرتضوی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا