متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دیالوگ نویسی تمرین دیالوگ‌نویسی | سارا مرتضوی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #11
زهره: من برای شفای سارا جون آش نذر کردم و به همسایه ها دادم.
مرضیه: وقتی شنیدم چه اتفاقی برای سارا افتاده مو به تنم سیخ شد. باورم نمیشد. آخه به ظاهر چیزیش نبود.
مریم: ما هم چهارده هزار صلوات نذر کردیم.
پریوش: من براش 200 لقمه نذر کردم و آوردم بیمارستان به پرستارها و دکترها و هر کس بود دادم.
فاطمه: منم یه گوسفند نذر سارا کردم . قبل از عملش کشتیم گوشتشو دادیم به نیازمندان و همسایه ها. ای کاش اون موقع که به دنیا می‌اومد این کارا کرده بودیم. نذر کردم بعد از سلامتیش ده روز خونه روضه خونی داشته باشیم
 
امضا : سارا مرتضوی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] RahaAmini

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #12
-وای خدای من! چه دختر ناز و خوشگلیه. مریضیش چیه؟
- تومور مغزی داشته توی مخچه اش. مریض دکتر امین منصوره.
- الان حالش چطوره ؟ به هوش اومده؟
-آره توی سالن انتظار اتاق عمل به هوش اومد و دوباره بهش مسکن زدیم. دختر بیچاره؛ خیلی ناله میکرد خیلی درد میکشید. من نمیدونم چرا پدر مادرها حواسشون به بچه هاشون نیست! ممکن بود اگر دیر برسند بمیره! باید به بچه اشون توجه می کردند. ظاهراً چند ماهی سردرد و دوبینی داشته!
- انشالله خدا کمکش کنه زودتر بهتر بشه بره توی بخش. خیلی ناراحت شدم دیدمش. خب نیره جون شیفت شب من تمومه؛ من میرم.
- باشه عزیزم تو برو. راستی حال پسر برادرت چطوره؟
- بد نیست. بهتر شده. بیچاره اونم خیلی درد کشید ولی الان حالش خوبه خداروشکر.
- مشکلش چی بود؟
- بیچاره تو این سن سنگ‌کلیه داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سارا مرتضوی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] RahaAmini

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #13
-بیماریش چیه؟
- در مخچه اش تومور مغزی بوده. الان هم شب اول هست که بعد عمل اینجا بستری شده. آقای دکتر چرا شما نرفتین خونه؟ امشب که شیفته شما نبود!
- خیلی جوونه! متاسفانه مادرم سکته کرده. امروز عملش کردن و اینجا بستری شده. میخوام مواظبش باشم.
- انشالله خدا شفاشون بده.
- براشون دعا کنین؛ هنوز به هوش نیومدند. خوب من همه علایم حیاتی را چک کردم؛ همه چیزش طبیعیه. میرم بیرون تا شما راحت باشین.
- ممنون. خسته نباشید.
 
امضا : سارا مرتضوی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] RahaAmini

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #14
-خداروشکر عمل به خیر گذشت. دکتر می‌گفت عملش خوب بوده. میگفت که دستهای خودش نبوده که عمل می‌کرده؛ امام رضا شفاش داده. فکر کرده این چند روز که ما مسافرت رفتیم، رفتیم مشهد.
- خداروشکر. من براش ده روز روضه امام حسین نذر کردم؛ بعد از اینکه سلامتی کامل پیدا کنه این دهروز را خونمون میگیرم
- عیال! پولش خیلی میشه. رو من حساب نکن. هزینه‌های بیمارستان هم هست.
- نگران پول نباش عزیزم. خدا یه جور میرسونه. خدا بچه مون را شفا داده. من برم برای سارا سوپ درست کنم. پرستار می گفت براش سوپ جو درست کنید. کم کم بخوره و جون بگیره.
- چقدر پرستار امروز من را ملامت می‌کرد! می‌گفت تقصیر شماها بوده که بچه اتون تا این مرحله رسیده؛ ممکن بود برنگرده، خدا برش گردونده. هر چی بهش گفتم بابا این بچه درد کشیده به ما نمی گفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سارا مرتضوی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] RahaAmini

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #15
- مامان، من نمیتونم بهشون برسم. دو ماه گذشته و نصف کتابها را درس دادند. آخه چطور بتونم خودم را بالا بکشم؟ من که شاگرد اول کلاس بودم!
- تو میتونی سارا. تو باهوشی و سریع یاد میگیری. اگر کل کتاب هم درس داده بودند، من به تو ایمان داشتم که میتونی به بهترین روش راهش را پیدا کنی و خودتو بالا بکشی.
- نگران هیچی نباش سارا جون. یه پدر داری مثل شیر پشتته. هر جا گیر کردی کمکت میکنم. تو تلاشت را بکن کاری به نتیجه اش نداشته باش. هر وقت زمانش رسید میشینم و باهم نتیجه اش را میبینیم.
 
امضا : سارا مرتضوی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] RahaAmini

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #16
فرناز: بازم نپسندید؟ اینکه میگفتین خیلی خوب بود!
عمه: نه، نپسندیدن. من دیگه برات زنگ نمیزنم.
عمو: خب نمیخواهمشون. خیلی خشکن. یه دختر چشم سبز و مو بور برام پیدا کن که مثل خودت باشه؟
فرناز: عمه یکی سفارش بده.
کوروش: داداشی، زنها همشون مثل همن. این نشد، یکی دیگه.
عمه: چی داری میگی تو!
 
امضا : سارا مرتضوی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] RahaAmini

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #17
- نمیدونی چی شد؟ دوباره با عمو دعواشون شده. گیر دادن بهش که دیگه ازدواج کنه. سر هر خواستگاری که میرن همین وضعه عمو هم سخت پسنده. به من رفته. دوتایمون سخت پسندیم، هر کسیو انتخاب نمیکنیم!
- عموت چند سالشه؟ کارش چیه؟
- بیست و پنج سالشه. همسن توه. یه مغازه موبایل فروشی داره.
- ازدواج سخته. آدم باید با اون کسی ازدواج کنه که دوستش داشته باشه.
- من نمیدونم چرا بابام با مامانم ازدواج کرد؟ همش با هم دعوا داشتن. عمه ام میگه به خاطر چهره مامانم بوده چون خوشگل بوده. منم به مامانم رفتم.
- آره. خوشگلی.
-حالا بگذریم. استعداد هنری دارم. هیچ کس من رو درک نکرد هی میگفتن برو ادبیات فلان و بی سان ولی من استعدادم توی هنر بود. یه تابلو نقاشی هم کشیدم که میخواستم بفروشمش
- چرا نشد؟
- یه مرده ای میخواست بخردش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سارا مرتضوی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] RahaAmini

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #18
- سلام فرناز. چطوری؟
- سلام عزیزم. مرسی. تو خوبی؟
- قربونت ممنون. من امروز زود برمیگردم عزیزم. همسرم برای شب مهمون دعوت کرده تازه الان به من گفته، باید زودتر برم غذا رو آماده کنم. ببخشید دیگه.
- باشه. اشکال نداره گلم. ایشالا که مهمونی خوش بگذره.
- نه بابا، کجا خوش بگذره. آدم شوهرامن!
 
امضا : سارا مرتضوی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] RahaAmini

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #19
مکالمه فرناز و استاد
- برای این جلسه این سه تا رو کشیدم. البته این طرح رو نرسیدم رنگ کنم.
- خوبه. مدادتو بده. اینجا این دختر لباسش زیادی پوف داره که یه جور عجیب شده. اینکه دامنشو آبی کردی خوبه. یه طرح اسپرت بزن ببینم کارت چطوریه. این طرح آخرت، کمرش باید انحنای بیشتری داشته باشه. این طوری... .
- چشم استاد.
- دیگه میتونی با آبرنگ کار کنی؟ چقدر وقت آزاد داری؟
- الان؟
- نه، کلا.
- صبح تا شب وقت دارم.
- دانشجو نیستی؟
- برای امسال ثبتنام کردم. چه طور؟
- همینطوری پرسیدم.


تماس تلفنی.
- سلام عزیز. خوبی؟ ...قربونت برم. سر کلاسم. تو کجایی؟... اره باشه عزیزم... فدات خداحافظ
 
امضا : سارا مرتضوی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] RahaAmini

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #20
- الو، خاله... .
- سلام خاله، کجایی؟
- خاله چی شد؟ عمه گفته کسی خونه نیست. من مطمئنم اتفاقی افتاده... .
- خودتو نگران نکن خاله. طوری نشده. تو امشب میای خونه ما؟
- امشب! یعنی شب میمونم؟! چرا؟
- بیا اینجا تا برات بگم. کجایی که بگم عرفان بیاد دنبالت... .
- پارک نزدیک کلاسم. بلدین؟
- آره بلدم. الان میفرستمش. مواظب خودت باش. خداحافظ.
- خداحافظ.
 
امضا : سارا مرتضوی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] RahaAmini
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا