- ارسالیها
- 789
- پسندها
- 7,530
- امتیازها
- 26,673
- مدالها
- 14
- سن
- 33
- نویسنده موضوع
- محروم
- #11
زهره: من برای شفای سارا جون آش نذر کردم و به همسایه ها دادم.
مرضیه: وقتی شنیدم چه اتفاقی برای سارا افتاده مو به تنم سیخ شد. باورم نمیشد. آخه به ظاهر چیزیش نبود.
مریم: ما هم چهارده هزار صلوات نذر کردیم.
پریوش: من براش 200 لقمه نذر کردم و آوردم بیمارستان به پرستارها و دکترها و هر کس بود دادم.
فاطمه: منم یه گوسفند نذر سارا کردم . قبل از عملش کشتیم گوشتشو دادیم به نیازمندان و همسایه ها. ای کاش اون موقع که به دنیا میاومد این کارا کرده بودیم. نذر کردم بعد از سلامتیش ده روز خونه روضه خونی داشته باشیم
مرضیه: وقتی شنیدم چه اتفاقی برای سارا افتاده مو به تنم سیخ شد. باورم نمیشد. آخه به ظاهر چیزیش نبود.
مریم: ما هم چهارده هزار صلوات نذر کردیم.
پریوش: من براش 200 لقمه نذر کردم و آوردم بیمارستان به پرستارها و دکترها و هر کس بود دادم.
فاطمه: منم یه گوسفند نذر سارا کردم . قبل از عملش کشتیم گوشتشو دادیم به نیازمندان و همسایه ها. ای کاش اون موقع که به دنیا میاومد این کارا کرده بودیم. نذر کردم بعد از سلامتیش ده روز خونه روضه خونی داشته باشیم