دیالوگ نویسی تمرین دیالوگ ‌نویسی | ماه راد کاربر انجمن یک رمان

[Mahsa_rad]

- دیگه از حالت برام نمیگی؟
- نه... ‌
- چرا؟ چیزی شده؟
- نه...
- خوبی؟!
- ممنون.
- خوبی؟ جواب بده، آره یا نه؟
- نه نه نه، لامصب نه، دارم تو منجلاب دست و پا میزنم، خوب نیستم لعنتی اه!
- کاش یه قانون برداشته بشه، برای ده دقیقه و من راحت بتونم بغلت کنم.


:(

 

[Mahsa_rad]

- لعنتی‌تر از تویی که نیستی، منم که هنوز به حرفات محتاجم.
- از پشت گوشی نمیشه بغل گرفت؟


همینقدر بی‌ربط میخوامت:]​

 

[Mahsa_rad]

- سرتاپام اشتباست؛ اما آخر هر ناراحتی به خودت پی‌ام میدم.
- اما من عکساتو نگاه میکنم...

و همینقدر بی‌رحم...​

 

[Mahsa_rad]

- دلم برات تنگ شده بود عمه جان...
- ولی اینطور که پیداست ایشون دلش واسه ما تنگ نشده!
- تنگ هم که شد مجبورم مدارا کنم، شاید مسببش لایق نباشه.

 

[Mahsa_rad]

- همیشه این مدلی بخند.
- مگه تو به حرف من گوش میدی؟
- نه، ولی من بیشتر دوست دارم.
- اما منم دیگه گول نمی‌خورم و از بس متواضعم، تو رو میدم برا بدبخت بیچاره‌ها بشی!

 

[Mahsa_rad]

- من حتی از رنگ چشاشم بدم میومد..
- مطمئنی؟ آخه یه بار میگفتی عسل دوست دارم، رنگ چشاشه!
- تا حالا از سمت مغزت مردی؟ من مردم، دیگه هم عسل دوست ندارم.

 

[Mahsa_rad]

- بعد از مدت ها گریه کردم.
- کجا؟
- سر ظرفشویی، من خیلی بی پناهم... میگن زنایی که موقع ظرف شستن کنن مظلوم ترن..
- این قیافه پر از شیطنت بود، راست گفتن، رفیق من مظلوم شده!