متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه یک دقیقه مطالعه

  • نویسنده موضوع حسنا(هکرقلب)
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 212
  • بازدیدها 7,929
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

حسنا(هکرقلب)

کاربر فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
1,509
پسندها
14,699
امتیازها
42,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #151
#پاراگراف_کتاب

همیشه لحظه ای فرا می رسد که آدمی از دیدنِ چشم اندازی سیر می شود. همچنان که مدت ها لازم است تا چشم اندازی را به اندازه ی کافی ببینیم.
کوه و آسمان و دریا همانند چهره هایی هستند که اگر آدمی به جای دیدنِ آن ها بدان نیک بنگرد، به خشکی و بی حاصلی و یا شکوهِ آن ها پی می برد؛ ولی هر چهره ای برای آنکه گویا باشد باید پیوسته در برابرِ تازگی قرار گیرد.
جهان، گاه به سببِ فراموشی ما، در چشمِ ما تازه می نماید. به جای ستایشِ این پدیده، مردم گله می کنند که خیلی زود از دنیا سیر و خسته می شوند.

#عیش
#آلبر_کامو
 
امضا : حسنا(هکرقلب)

حسنا(هکرقلب)

کاربر فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
1,509
پسندها
14,699
امتیازها
42,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #152
#پاراگراف_کتاب

نه با هر کس، بلکه فقط با کسانی بحث کنید که آن‌ها را می‌شناسید و می‌دانید آن‌‌قدر عقل و هوش و عزت‌ نفس دارند که حرف‌های بی‌معنی نمی‌زنند، کسانی که به «دلیل» توسل می‌جویند نه به مرجع کاذب، و به «دلیل» گوش می‌دهند و گردن می‌نهند، و سرانجام حقیقت را گرامی می‌دارند؛ دلیل را حتی اگر از جانب خصم باشد مشتاقانه می‌پذیرند و آن‌قدر منصف هستند که اگر حق با خصم باشد، در اشتباه بودن خود را قبول می‌کنند.

#هنر_همیشه_برحق_بودن
✍#آرتور_شوپنهاور
 
امضا : حسنا(هکرقلب)

حسنا(هکرقلب)

کاربر فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
1,509
پسندها
14,699
امتیازها
42,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #153
#پاراگراف_کتاب

گاهی وقتها به ماهی‌های قرمز غبطه میخورم. ظاهرا دامنه ی حافظه شان فقط در حد چند ثانیه است.
محال است بتوانند سلسله ای از افکار را پی گیری کنند.
آنها همه چیز را برای اولین بار تجربه میکنند. هر بار و مادامی که از نقص ومعلولیتشان بی خبر هستند حتما زندگی برایشان داستان بلند خوب و خوشی است. یک جشن. شور و هیجان از سحر تا غروب...!

#ابر_ابله
✍#ارلند_لو
 
امضا : حسنا(هکرقلب)

حسنا(هکرقلب)

کاربر فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
1,509
پسندها
14,699
امتیازها
42,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #154
#پاراگراف_کتاب

پدرم به من گفته بود برو سراغ جایی که اول بهت پول می دهند و بعد امید این که می توانی پول را برگردانی. این یعنی بانکداری و بیمه. آن چیزی را که واقعی است ازشان بگیر و به جایش یک تکه کاغذ تحویل شان بده. پول شان را خرج کن. باز هم خواهد رسید. دو چیز محرک آن هاست؛ طمع و ترس. یک چیز محرک توست: فرصت

به نظر نصیحت خوبی می رسید. فقط مسئله این بود که پدرم وقتی مُرد کاملا ورشکسته بود.!

#عامه_پسند
✍#چارلز_بوکسفکی
 
امضا : حسنا(هکرقلب)

حسنا(هکرقلب)

کاربر فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
1,509
پسندها
14,699
امتیازها
42,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #155
#پاراگراف_کتاب


راه رفتن خوب است.

همیشه خوب بوده است.

همیشه به درد می خورد.

وقتی که فقیری و کرایه ی تاکسی گران تمام می شود.

وقتی که ثروتمندی و چربی های بدنت با راه رفتن آب می شود.

اگر بخواهی فکر کنی می توانی راه بروی، اگر بخواهی از فکر خالی بشوی باز هم باید راه بروی.

برای احساس کردن زندگی در شلوغی خیابان ها باید راه بروی و برای از یاد بردن آزار و بی مهری مردم باز هم باید راه بروی، وقتی جوانی، وقتی پیری، وقتی هنوز بچه ای هر توقف یعنی یک چیز خوشمزه و برای توقف بعدی باید راه رفت.

#پرنده_من
✍#فریبا_وفی
 
امضا : حسنا(هکرقلب)

حسنا(هکرقلب)

کاربر فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
1,509
پسندها
14,699
امتیازها
42,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #156
#پاراگراف_کتاب

تئوی عزیز،
راستی، زندگی هیچوقت نمی‌خواهد با من درست تا کند؟ نومیدی مرا از پا درآورده! سرم دنگ دنگ صدا می‌کند! خانم سل شوویمر از من ادعای خسارت کرده است؛ چون که روکش دندان‌هایش را آن طور که دلم می‌خواست ساختم، نه آنطوری که به دهان مضحکش بخورد! درست است! من نمی‌توانم مثل یک کاسبکار معمولی طبق سفارش کار کنم! من به این نتیجه رسیدم که روکش دندان‌های او باید بزرگ و موج‌دار باشد؛ دندان‌هایی نامنظم و درهم برهم که مثل زبانه‌های آتش از هر طرف بیرون زده‌اند! حالا طرف دلخور است، چون توی دهانش جفت و جور نمی‌شود. او خیلی بورژوا و ابله است و دلم می خواهد خرد و خمیرش کنم! سعی کردم دندان عاریه‌اش را به زور توی دهانش بچپانم. اما مثل چلچراغ صد شعله بیرون می‌زند. با این همه به نظر من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حسنا(هکرقلب)

حسنا(هکرقلب)

کاربر فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
1,509
پسندها
14,699
امتیازها
42,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #157
#پاراگراف_کتاب

جرأت کنید راست و حقیقی باشید. جرأت کنید زشت باشید! اگر موسیقی بد را دوست دارید، رک و راست بگویید. خود را همان که هستید نشان بدهید. این بزک تهوع انگیز دورویی و دو پهلویی را از چهره روح خود بزدایید، با آب فراوان بشوئید...!

#ژان_کریستف
✍#رومن_رولان
 
امضا : حسنا(هکرقلب)

حسنا(هکرقلب)

کاربر فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
1,509
پسندها
14,699
امتیازها
42,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #158
#پاراگراف_کتاب

من از وقتی تو نوشته هایم را می خوانی، می نویسم.
از وقتی اولین نامه را نوشتم. نامه ای که نمی دانستم مفهومش چیست.
نامه ای که معنایش را تنها در چشمان تو می یافتم.
من هیچ گاه بیش از سه جمله ی اول این نامه چیزی ننوشته ام:
هیچ باوری نداشتن. منتظر چیزی نبودن. امید داشتن به آن که روزی اتفاقی بیفتد.
کلمه ها از زندگی ما عقب هستند.
تو همیشه از آن چه من انتظار داشتم، جلوتر بودی.
تو همیشه غیره منتظره بودی...!

#غیر_منتظره
✍#کریستین_بوبن
 
امضا : حسنا(هکرقلب)

حسنا(هکرقلب)

کاربر فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
1,509
پسندها
14,699
امتیازها
42,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #159
#پاراگراف_کتاب

سن جان پرسید: صدایی می شنوی؟چیزی می بینی؟ من هیچ چیز ندیده بودم ولی صدایی در جایی فریاد کرد.
جین جین جین.. و دیگر هیچ.
احتمالا گفته بودم این صدا از کجاست؟چرا که این صدا نه از اتاق بود نه از خانه بود نه از باغ بود نه از آسمان. نه از زیر زمین بود نه از بالای سرم. ولی آن صدا را شنیده بودم. هرچند که هیچ گاه امکان این که بدانم آن صدا از کجاست وجود ندارد. ولی آن صدا متعلق به یک انسان بود. انسانی که می شناختم و دوستش میداشتم. صدایی که برایم آشنا بود.آن صدای ادوارد فیرفاکس روچستر بود. صدایی که سخت وحشت زده مهیب بود و مرا به کمک خود فرا می خواند.
فریاد زدم: دارم می آیم منتظر من بمان.آه.. خواهم آمد.
به طرف در دویدم در راهرو نگاه کردم . تاریک و خالی بود. به طرف باغ رفتم باغ را هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حسنا(هکرقلب)

حسنا(هکرقلب)

کاربر فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
1,509
پسندها
14,699
امتیازها
42,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #160
#پاراگراف_کتاب

چطور یک مرد میتواند احساس یک زن را که بچه ای در شکم دارد درک کند؟ و راستی به نظر تو حامله نشدن برای مرد مزیت است یا نقص؟ تا دیروز فکر میکردم که یک مزیت است حالا مطمئن هستم که نقص و بدبختی است. خیلی غرور انگیز است که آدم بتواند موجودی زنده را در بطن خود داشته باشد و به جای یک نفر خود را دو نفر بداند.لحظه هایی هست که حس میکنی که دنیا را فتح کرده ای و هیچ چیز نمیتواند آرامشی را که به آن دست یافته ای بر هم بزند، نه دردهایی که باید تحمل کنی نه کاری که احیانا ترک کنی و نه آزادی ای که بدون شک از دست میدهی.

#نامه_به_کودکی_که_هرگز_زاده_نشد
#اوریانا_فالاچی
 
امضا : حسنا(هکرقلب)
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا