- ارسالیها
- 1,509
- پسندها
- 14,699
- امتیازها
- 42,373
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #81
#پاراگراف_کتاب
بعد دربارهی روزهای هولناک عود سرطان برایم گفت. آن را دورهی تصلیب خود میخواند و مکان تصلیب هم همان بود که همهی بیماران دچار عود سرطان تجربه میکنند: اتاقهای پرتو درمانی با گویچههای فلزی آویزان از سقف که روز قیامت را به یاد میآورد، تکنیسینهای بی عاطفه و به ستوه آورنده، دوستانی که نمیتوانستند تسلّایت دهند، دکترهای سرد و بی اعتنا و از همه بدتر، سکوت کرکنندهی مخفی کاری که بر همه جا حاکم بود. با گریه برایم تعریف کرد که چطور وقتی به جراحش که دوستی بیست ساله با او داشت، تلفن کرده، فقط توانسته با پرستار صحبت کند و جواب بشنود که نیازی به وقت بعدی نیست، چون دکتر دیگر کاری از دستش بر نمیآید. میپرسید: «دکترها چهشان است؟ چرا نمیفهمند حضور بی ریا و صمیمانهشان برای بیمار...
بعد دربارهی روزهای هولناک عود سرطان برایم گفت. آن را دورهی تصلیب خود میخواند و مکان تصلیب هم همان بود که همهی بیماران دچار عود سرطان تجربه میکنند: اتاقهای پرتو درمانی با گویچههای فلزی آویزان از سقف که روز قیامت را به یاد میآورد، تکنیسینهای بی عاطفه و به ستوه آورنده، دوستانی که نمیتوانستند تسلّایت دهند، دکترهای سرد و بی اعتنا و از همه بدتر، سکوت کرکنندهی مخفی کاری که بر همه جا حاکم بود. با گریه برایم تعریف کرد که چطور وقتی به جراحش که دوستی بیست ساله با او داشت، تلفن کرده، فقط توانسته با پرستار صحبت کند و جواب بشنود که نیازی به وقت بعدی نیست، چون دکتر دیگر کاری از دستش بر نمیآید. میپرسید: «دکترها چهشان است؟ چرا نمیفهمند حضور بی ریا و صمیمانهشان برای بیمار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.