متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان گمشده‌ی خاکستری | Hormehr.25/توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 463
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
"نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را"
رمان "گمشده‌ی خاکستری" پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #2
این نقد مربوط به قبل از ویرایشات نویسنده است.

پست هفتم

- و در پایان:(،) جام جهانی مرتب‌سازی بازار شام، تعلق می‌گیرد به... : (نیازی به استفاده از : نیست) خــودم!
(حالت کارکتر بعد از بیان دیالوگ، شوق ساختگی از موفقیت کوچکی که دارد را قبل از دیالوگ اضافه کنید مانند نیشخند زدن و بالا رفتن گوشه‌ی ل**ب.)
حس می‌کنم گلی که به شایان گفتم بخره، کم باشه؛ نه؟! انگار نه انگار که هفته‌ی پیش تمیزش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #3
این نقد مربوط به قبل از ویرایشات نویسنده است.

پست هشتم

(از آنجایی که مقصود اصلی شما طنز بودن داستان است، متن زیاد موفق به خنده‌دار بودن نشده است. اتفاقات و ماجراها را با بیان آرام‌تری پیش ببرید و لحن بیان، کلماتی که به کار می‌برید را تغییر دهید. استفاده از بازی با کلمات و ترکیب کلمات جدید نه تنها بار ادبی متن را بالا می‌برد بلکه، طنز متن نیز قوی‌تر می‌شود.)
بعد از یک دعوای جانانه که فقط موشش بودم، بالاخره با حلما خداحافظی کردم.
از اون‌جایی که تو این دوره‌ی کرونایی، حس درس خوندن آدم از منفی، به صفر افزایش پیدا می‌کنه، با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #4
این نقد مربوط به قبل از ویرایشات نویسنده است

پست نهم

(تعادل نثر رمان به طور کامل بهم خورد. به عبارتی متن شما به طرز عجیبی گیج کننده شد، در ابتدا شما از نظر محاوره بهره گرفتید و بعد از مدتی علاوه بر اینکه زاویه دید را تغییر دادید، نثر رمان هم از محاوره به ادبی بدل شد. نثر را یک‌دست کرده و یا از بافت ادبی بهره بگیرید یا محاوره‌ای که البته طبق شواهد عین شما در نوشتن متن ادبی موفق‌تر هستید.)
***
پرده را کنار زد؛ (انعکاس و تلالو نور، وزش باد(البته با توجه به فصل) و فضای پشت‌ پنجره را توصیف کنید) مثل همیشه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #5
این نقد مربوط به قبل از ویرایشات نویسنده است.

پست دهم

در که بسته شد، تیدا مجالی برای خنده‌ی دوباره نداد؛ زمان خوبی برای رهایی بود؛ اما نمی‌دانست برخورد پانیذ چگونه است؟! (.)
اصلاً ممکن بود جانش در خطر بیفتد؛ ولی عادت به نگه داشتن حرفی هم نداشت... .
(تردید و دو دلی را بیشتر بیان کنید‌. حالات دلهره و آرامش ظاهری فقط توضیح داده شده نه توصیف.) آب دهانش را قورت داد و با آرامشی ظاهری، در حالی که برای تنها خواهرش، تردید چشمانش هویدا بود، ل**ب به سخن گشود:
- پانیذ باید صحبت کنیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

Reyhaneh.NF

نو ورود
سطح
19
 
ارسالی‌ها
641
پسندها
13,033
امتیازها
31,973
مدال‌ها
14
  • #6
سلام
خیلی ممنون بابت اشکالات.
تمامی پست‌هایی که نقد کردید، حذف شده و سعی کردم این ایرادات رو هم توی پست‌های جدید پیاده کنم. البته باز از پست‌هایی که آخر گذاشتم، راضی‌تر از پست‌های اول هستم... . (فضاسازی)
اگر امکانش هست، یه سری به پست‌های جدید بزنید و ایراداتم رو بگید.
بازم تشکر
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhaneh.NF

Ghazal.Ghaeli

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
43
پسندها
206
امتیازها
1,003
مدال‌ها
3
  • #7
***
صدای وِزوِز اسپلیت، برایش گنگ بود؛ لای چشم‌هایش را به زحمت باز کرد؛ اتاقی بی‌رنگ، با اسپلیتی سفید، دقیقاً روی دیوار مقابلش! (حس کرختی پس از بیداری و سفیدی خنثی حاکم بر اتاق را توصیف کنید. می‌توانید از حالت‌هایی مثل سنگینی پلک‌ها، گس بودن طعم دهان و... استفاده کنید. )
چشمانش را گیج به اطراف گرداند؛ از گوشه‌ی چشم، سفیدی‌ای بهم‌ریخته (ترکیب سفیدی بهم ریخته‌ای قطعاً آوای مناسب‌تری خواهر داشت.)، توجهش (توجه‌اش) را جلب کرد؛ بد می‌دید پس اندکی گردنش را چرخاند (از آنجایی که کارکتر در بیمارستان چشم باز می‌کند پس حرکاتش را با درد همراه کنید ضمن اینکه از آنجایی که کمی بعد کارکتر متوجه گچ‌گرفتگی می‌شود بهتر است حس سنگینی بر دستش را توصیف کنید. برای مثال شرایط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Ghazal.Ghaeli

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
43
پسندها
206
امتیازها
1,003
مدال‌ها
3
  • #8
نگاه وحشت‌زده‌ی تیام، قفلِ صورت بهداد بود؛ اما پدر، در بُهت حرف تیدا، قفلِ چشمانِ او. (صدای تیدا برای ادای جملاتش لرزید و لحظه‌ای بعد لرز را بر تن تیام انداخت. چشمانش هراسان بر روی صورت بخواد قفل شد؛ بهداد اما گویا عجیب در خلسه‌ی سکوت فرو رفته بود که پلک بر هم نمی‌نهاد و نگاه مبهوتش تنها بر سر و روی دخترکش، تیدایش می‌چرخید.)
تیدا، چشمانش را تنگ کرد؛ بلکه جوابی برای این‌همه آرامشِ مرد، پیدا کند.
مرتضوی، از آن حالت گنگ خارج شد؛ با تکانی محسوس، سعی در آشفته‌حالی کرد؛ چشمانش را گرد کرد و با لکنت گفت:
(حال مبهوت و بهت‌زده‌ی کارکتر را با توجه به چند سطر قبل بیشتر در قالب جملات گیرا توصیف کنید.)
- چ‍...‍‍‍ی میگی بابا؟!
در حرکتی ناگهانی، دو دستش را قاب صورت تیدا کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Ghazal.Ghaeli

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
43
پسندها
206
امتیازها
1,003
مدال‌ها
3
  • #9
تیدا، جوابی نداد؛ تیام که در همین چند ثانیه، آشفته‌تر شده‌بود، دو دستش را روی دست چپ تیدا گذاشت. (پر از تردید دستش را به سمت انگشتان یخ زده‌ی تیدا دراز کرد. )
صورت تیدا، از دردِ کوفتگیِ دستش، در هم رفت؛ به دست بلند شده‌اش، نگاهی انداخت و آن را تا چشمان پسرک، ادامه داد. (نگاه(...) رنگ تیام روی چشمان آکنده از سوال‌ تیدا چرخید و چشمان خودش اما مملو از حسی بود که بوی وهم می‌داد. دستپاچه، زبان در دهان چرخاند: )
تیام که نگاه پرسشیِ تیدا را دید، با تته‌پته گفت:
- تیدا... من‌و(منو/من رو)... می‌شناسی؟! ب‍...ذار ببین‍ـ... . (سه نقطه چسبیده به کلمه قبل و بعد)
سایه‌ای که از گوشه‌ی چشم دید، حرفش را ناقص گذاشت؛ درست دیده‌بود؛ شیشه‌ی ماتِ در، توقف فردی را پشت در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Ghazal.Ghaeli

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
43
پسندها
206
امتیازها
1,003
مدال‌ها
3
  • #10
(تا حد امکان از تغییر راوی کمتر استفاده کنید، تغییر راوی‌ها را در لحظات حساس و مورد نیاز به کار بگیرید که تاثیرگذار باشد و به درک ماجرا کمک کند‌)
***
شایان
دست‌ هایش (دست‌هایش) را بر روی دستگیره‌ی ویلچر، محکم کرد؛ قدم‌هایی آرام و شُل برمی‌داشت.
فقط حکم مرد خانه بودن، همین بغض‌های سرکوب شده را ساخته بود که اگر خودش بود، هق‌هقش را در کوه فریاد می‌زد؛ صدای غمش بیشتر می‌شد ولی رسوبی در دلش نمی‌ماند!
چشمانش را روی پدر گرداند؛ (از آن سرو بلند قامت تنها شاخه‌های خمیده‌ای باقی مانده بود و) از آن قامت مردانه به ویلچرنشینی محتاج تبدیل شده‌بود(شده بود)؛ همان زمانی که توان دیدن خاکستر فرزندش را نداشت.
چشم‌هایی که میخِ تارهای سفید موی (روی شقیقه‌ی) پدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا