نامهی چارلی چاپلین به دخترش
اين را ميدانم و چنان است كه گوئي در اين سكوت شبانگاهي آهنگ قدمهايت را ميشنوم. شنيده ام نقش تو در اين نمايش پرشكوه ، نقش آن دختر زيباي حاكمي است كه اسير خان تاتار شده است.
جرالدين ،
در نقش ستاره باش ، بدرخش ، اما اگر فرياد تحسين آميز تماشاگران و عطر مستي آور گلهائي كه برايت فرستاده اند ترا فرصت هشياري داد.امروز نوبت توست كه صداي كف زدنهاي تماشاگران گاهي تو را به آسمانها ببرد. به آسمانها برو ولي گاهي هم روي زمين بيا و زندگي مردم را تماشا كن. زندگي آنان كه با شكم گرسنه در حاليكه پاهايشان از بينوائي ميلرزد و هنرنمائي ميكند. من خودم يكي از ايشان بودم. تو مرا درست نميشناسي. در آن شبهاي بسي دور با تو قصه ها بسيار گفتم اما غصه هاي خود را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.