یه بار رفتم فرشگاه یه بسته ادامش دیدم
با ذوق برداشتم و بهش نگاه کردم سه تا پسر رد شدن و یکیشون اومد با خنده و تعجب گفت
این به چه دردت می خوره؟
نگاهی عاقل اندر سفیهی بهش انداختم و گفتم
همه چیکار می کنن؟ می خوام بخورم خوب
پسره دیگه خنده رو لبش نبود و گفت
میدونی این چیه؟
منم گفتم ادامسه خو
گفت واااایییی یه لحظه روشو بخون
و رو زمین پخش شد
هنوز هم موندم که بر چه اساسی فکر کردم ادامسه اخه توت فرنگی روش بود
بی شعورا اینقدر خندیدنننننن