اگر تو فارغی از حالِ دوستان ، یارا / فراغت از تو میسّر نمی شود ما را
تو را در آینه دیدن جمالِ طلعتِ خویش / بیان کند که چه بوده ست ناشکیبا را
بیا که وقتِ بهار است ، تا من و تو به هم / به دیگران بِگُذاریم باغ و صحرا را
به جایِ سروِ بلندِ ایستاده بر لبِ جوی / چرا نظر نکنی یارِ سرو بالا را ؟
شمایلی که در اوصافِ حُسنِ ترکیبش / مجالِ نطق نَماند زبانِ گویا را
که گفت در رخِ زیبا نظر خطا باشد ؟ / خطا بُوَد که نبینند رویِ زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت / چنان به ذوقِ ارادت خورم که حلوا را
کسی ملامتِ وامق کند به نادانی / حبیبِ من ،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.