- ارسالیها
- 3
- پسندها
- 160
- امتیازها
- 503
از در و دیوار خونه می رفتم بالا .
هر مهمونی که می رفتیم با پسرداییم به غذا شون ناخنک میدیم . بعد تو غذا فلفل می ریختم . ( البته زیاد نمی ریختیم چون آگه گشنمون می شد غذا ی دیگه بهمون نمی دادن . مجبور بودیم اونو بخوریم . .)
وقتی خونه مامان بزرگم جمع می شدیم . سر ظهرم که می خوابیدن ما می رفتیم تو حیاط بازی می کردیم .
روز های تعطیل داداشام از دستم دیوونه می شدم . اونقدر که اذیتشون می کردم .
هر مهمونی که می رفتیم با پسرداییم به غذا شون ناخنک میدیم . بعد تو غذا فلفل می ریختم . ( البته زیاد نمی ریختیم چون آگه گشنمون می شد غذا ی دیگه بهمون نمی دادن . مجبور بودیم اونو بخوریم . .)
وقتی خونه مامان بزرگم جمع می شدیم . سر ظهرم که می خوابیدن ما می رفتیم تو حیاط بازی می کردیم .
روز های تعطیل داداشام از دستم دیوونه می شدم . اونقدر که اذیتشون می کردم .