- ارسالیها
- 3,174
- پسندها
- 36,602
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 40
دوران راهنمایی تو مدرسه یه آبدارچی داشتیم.یه شب خواب دیدم مُرده،صبح فرداش که رفتم مدرسه بغلش کردم و بوسیدمش و بهش گفتم:خیلی دوست دارم،از دیروز تاحالا خیلی دلم برات تنگ شده بود..اون روز تا ظهر هرزنگ تفریح که از دور میدیدمش لبخند روی ل..*باش بود..و چایِ خوشرنگتری برای معلما میبُرد.
بعد از اون روز تا پایان تحصیلم هرروز صبح من بودم و بوسه و بغلِ اولِ صبحِ آبدارچی و لذتِ دیدنِ لبای خندون و چایِ خوش رنگش و از همه مهمتر،حسِ خوبی که هنوزم همراهِ منه!
سالها ازون روزا گذشته و من هنوز دنبالِ جمله هایی میگردم حالِ بقیه ی آدما رو خوب کنه...
دوست دارمی...
نگاهی...
لبخندی...
اما برای خوب شدنِ حالِ خودم،دنبالِ...
تویی..
تویی..
تویی..
#الناز_شهرکی
بعد از اون روز تا پایان تحصیلم هرروز صبح من بودم و بوسه و بغلِ اولِ صبحِ آبدارچی و لذتِ دیدنِ لبای خندون و چایِ خوش رنگش و از همه مهمتر،حسِ خوبی که هنوزم همراهِ منه!
سالها ازون روزا گذشته و من هنوز دنبالِ جمله هایی میگردم حالِ بقیه ی آدما رو خوب کنه...
دوست دارمی...
نگاهی...
لبخندی...
اما برای خوب شدنِ حالِ خودم،دنبالِ...
تویی..
تویی..
تویی..
#الناز_شهرکی
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.