وقتی حالم را می پرسی و می گویم "مرسی"
یعنی نه انقدر خوبم که بگویم "خوبم".
نه انقدر بدم که بگویم "خوب نیستم".
نه انقدر حوصله دارم که بگویی "چرا الکی می گی خوبی؟!" و جوابت را بدهم
نه انقدر حال دارم که بخواهم "چرا خوب نیستی؟!" هایت را با روی خوش پاسخ بدهم.
پس یک جور متوسط بی حوصله رو به بد تصور کن مثلا و بعدش بیخیال شو !
همه که نباید خوب یا بد باشند.
بعضی ها هم هستند که مرسی اند ...
تو قرار است بیایی و من
چقدر کار نکرده ریخته روی سرم
باید به شمعدانی های حیاط آب دهم
تا هنگام ورودت به تو لبخند بزنند
روی طاقچه اتاقم
باید گل نرگس بگذارم
عطرش مستت کند
میخواهم موهایم را برایت باز کنم
میدانی چند وقت است این موها روی سرم بسته بود؟
عطر بزنم، پیراهن گلدارم را بپوشم
بخندم، قهقهه بزنم
از همه مهم تر
باید میان واژه ها زیباترینشان را پیدا کنم
کنار هم بچینم برای تو
مانند #علیرضا_آذر برای تو بگویم
"خوب است که برگشتی
این شعر، جنون کم داشت"
بابا لنگ دراز عزیزم ...
بعضی آدمها را نميشود داشت !
فقط ميشود يک جور خاصی دوستشان داشت ...
بعضی آدمها اصلا برای اين نيستند که برای تو باشند يا تو برای آنها ! اصلا به آخرش فکر نميکنی، آنها برای اينند که دوستشان بداری !
آن هم نه دوست داشتن معمولی، نه حتی عشق، يک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نيست ...
اين آدمها حتی وقتی که ديگر نيستند هم در کنج دلت تا ابد يه جور خاص دوست داشته خواهند شد ...