متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان کاش این غرور نبود | *YASAMAN*/توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 229
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «کاش این غرور نبود» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #2
#5

فروردین1393- تهران (سعی کنید تا وقتی که داستان برای خواننده جا نیفتاده فلش‌بک نزنید.)
باران نم‌نم می‌بارید. باران بهاری که هنوز بوی زمستان را می‌داد. به گوشی در دستانم (دستان سردم/ با نگاهی فلان. سعی کنید این‌جور توصیفات را بیش‌تر کنید.) می‌نگرم. بین (زنگ) زدن و نزدن مانده‌ام. ناگهان تصویر مادر جلوی چشمانم نقش می‌بندد. (جمله‌ی «ناگهان تصویر مادرم جلوی چشمانم نقش می‌بندد.» کمی خشک و مصنوعی به‌نظر می‌رسد. دلیل و یا بهانه‌ی زنگ زدن را مادرش قرار دادید، پیشنهاد می‌کنم با جملات قوی‌تر و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #3
#6

آرام زیر باران قدم می‌زدم. صدای چک‌چکِ باران و شرشرِ جوی‌ها در ذهنم نواخته می‌شود! این سردرگمی‌هایم همه و همه به خاطر بی‌کاری‌ست! موکلی که تا دکترا خواند اما حالا بیکار است. جالب است. (ترجیحاً کلمات تکراری را پشت‌هم نیاورید. یکی از است‌ها را حذف و جایگزین کنید.) به هر که بگویی فکر می‌کند شوخی‌ست؛ اما تا اسم پدرم را می‌پرسند ورق برمی‌گردد، دیگر حتی نگاهمم نمی‌کنند چه برسند مهلت دهند تا بگویم راستِ‎ راست است. (هر چندوقت یک‌بار کمی از اطراف بگویید، برای مثال از روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #4
#7

این‌بار اعتقاد پیروز می‌شود یا عشق؟! باز هم عشق! ای بی‌پدر شود این عشق که هر چه می‌کشیم از همین عشق است! دوباره دست در جیبِ (بزرگِ، “فلانِ“) شلوار می‌کنم. گوشی را بیرون می‌کشم. دوباره وارد پیام شروین می‌شوم. باز هم تردید بین زدن و نزدن! بازهم تصویر مادر... عشق یا اعتقاد؟! نه نمی‌توانم. پدرم فدای جامعه شد، مادرم دیگر نه! برای بار دوم بدون فکر کاری را نجام (انجام) می‌دهم که می‌دانم بدبخت خواهم شد. دستانم می‌لرزند. گویا تلفن بر روی ویبره است. انقدر لرز دارد که هر آن ممکن است گوشی نقش بر زمین شوند. (و... بگید اگه گوشی بشکنه چی میشه.) (با تعلل/ با اطمینان/ با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #5
#8

بی‌معطلی جواب می‌دهد:
- نه خواهش می‌کند، (می‌کنم) امرتون رو بفرمایید!
حالا صدایم هم لرزان می‌شود! چه بگویم؟! اصلاً برای چه زنگ زدم؟! (زده‌ام. برای نثر محاوره “زده‌ام“ درست‌تره.)
می‌ایستم. من باید قوی باشم این لرزش‌ها با عقلِ من جور در نمی‌آید. تنها شاید برای آخرین بار صدایت می‌زنم! پس توهم (تو هم) برای آخرین بار اجابت کن! زیرِلب بسم الله می ‌گویم و بعد با آخرین توانم جدی حرفم را شروع می‌کنم و آدرس را از آن روحی نام می‌پرسم. ارتباط قطع می‌شود و حالا فقط بوقِ اشغال است که از پشتِ گوشی شنیده می‌شود. این تازه ابتدای داستان بود. هنوز مانده تا به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
29,535
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • #6
پست۱۱
در کل پارت‌ها مشکلات زیادی نداشتند و اگه کمی بیشتر وقت بذاری اون یه ذره نقص هم حل میشه.

هاج و واج به مادر و در اتاقِ بسته‌ی کیانا نگاه می‌کنم! از شدت خنده‌ی ابتدایی مادر کم ‌شده بود. روسریش را از روی صورتش بر می‌دارد، چهره‌اش هنوز خندان است! (اینجا می‌تونی کمی توصیف ظواهر بیاری، شکل صورت مادرش رو بگی؛ مثلاً چهره‌ی لاغر و استخوانیش هنوز خندان است و چشم‌های ریز نقشش از شدت خنده ریزتر شده است.)سوالی به مادر می‌نگرم و سرم را به علامت چه شده تکان میدهم.
- پسرم انقدر حساس نباش! بابای خدابیامورزت خبر داشت!
از چه حرف می‌زند؟! پدرم از چه خبر داشت! دوباره متعجب‌تر از دقایقی پیش به مادر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *Soheyla*

YASAMAN.RAZIYAN

مدیر بازنشسته
سطح
22
 
ارسالی‌ها
3,294
پسندها
13,427
امتیازها
45,473
مدال‌ها
26
  • #7
خیلی ممنون از نکاتی که لطف کردید و گفتید:)
حتما ویرایش می‌کنم
:648342-72cb2e1b3522351e3290c7de779fdbb1: :402:
 
امضا : YASAMAN.RAZIYAN
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] sogol~R
عقب
بالا