متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه ×| Writing prompt☘️

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #1
توضیح این تاپیک:
Writing prompt چیست؟
| پرامپت به طور کوتاه: عبارت‌های مختصری از متن، یا قسمت‌های قابل توجه داستان یا تصویره.
| می‌تونه ایده‌ یا شروعی برای مقاله، گزارش، مجله، داستان، شعر و... باشه.
| بیشتر وقت‌ها به صورت دیالوگ‌هایی الهام‌بخش دیده می‌شه.
|• پس پرامپت‌ها خیلی بیشتر از این دیالوگ‌هایی هستن که می‌بینید
|• اینا از روی هیچ کتابی نوشته نشدن و منبع خاصی ندارن. هرجا این عبارت رو جست‌وجو کنید نتیجه‌هایی خواهد آمد.
|• اگه ازشون خوشتون اومد، می‌تونید به کمکشون ایده بگیرید. استفاده ازشون سرقت ادبی نیست. رمانشون رو بنویسید!
امیدوارم خوشتون بیاد^-^
منبع پرامپت‌ها: چنلbenevis_s

828912_0a432625844048b7fdb75ba4e6f268ac.jpg
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #2
«من همیشه یه حیوون خونگی می‌خواستم.»
«متوجه هستی که این رو نمی‌تونی نگه داری، درسته؟»
«چرا که نه؟ این دوست‌داشتنیه.»
«این یه اژدهاست!»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«من همین الان یه نفر رو کشتم، و تو نگران چند قطره اشکی هستی که لباسم رو خیس می‌کنه؟»

«می‌شه ساکت شی؟!»
«من که هیچی نگفتم!»
«خب پس انقدر بلند فکر نکن!»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
ذهن انسان حقیقتا ترسناک‌ترین چیز در دنیاست.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #3
من بهترین دزد شهر و عادل‌ترین قاضی شهر هستم.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
چشم‌هایش آرام آرام باز می‌شد، رنگ سبز آن هراس انگیز بود...
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
- خب، کارت تموم شد؟
با نیشخند قوطی را روی میز گذاشت.
- آره، باور کن خیلی خوشمزه بود...
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
کسی قرار نیست حقیقت رو عوض کنه، ما فقط قراره یکم تغییرش بدیم.
.
دختر خون را از گونه‌اش پاک کرد و شمشیر را بلند کرد.
چشم‌های پسر تیغه‌ی شمشیر را دنبال کرد که دختر به گردنش فشار داد:«تکون نخور.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«این یه ایده‌ی وحشتناک، سهمناک، و به طرز باورنکردنی‌ای احمقانه‌ست. بیا انجامش بدیم و ببینیم چی می‌شه.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«مطمئنم این همون کاری بود که دقیقا بهت گفتم انجام ندی!»
«واقعا فکر کردی من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #4
ذهنت یه میدون جنگه. فرمانده‌اش باش نه سرباز.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
آن شب یک شبِ تابستانی بود، شبی که پسرک برای اولین بار مُرد.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
آنجا زندانی بود که نگهبان‌هایش بیشتر درگیر این بودند که مردم را بیرون نگه دارند، تا داخل.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«مطمئنی می‌خوای این‌کار رو انجام بدی؟ آخرین بار که امتحان کردی، منفجر شد.»
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #5
«اورژانس. کارتون رو بفرمایید؟»
«مطمئن نیستم این دقیقا اورژانسی باشه، ولی اینجا حدود 800 تا پنگوئن هستن که دور پارک مرکزی می‌دون. فقط فکر کردم شاید لازم باشه یکی بدونه.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«یه شایعاتی هست که می‌گه تو همون کسی هستی که اگه اشیاء کمیاب و خطرناک لازم داشتیم می‌تونیم ازت بپرسیم.»
«یه شایعاتی هم هست که می‌گه تو یه پلیس مخفی هستی.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
تو هر شب من رو ملاقات می‌کنی؛ گاهی توی رویاها، گاهی توی کابوس‌ها.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #6
دکمه‌ی پخش رو زدم و خودم رو از نوار ضبط شده تماشا کردم؛ اما چیزی که می‌دیدم همونی نبود که به خاطر می‌آوردم.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
دخترک به آن مرد خیره شد، مردی که عروسک خرسی موردعلاقه‌اش را در بغلش فشار می‌داد و در دست دیگرش، یک تپانچه گذاشته بود.
دخترک زمزمه کرد:«سلام بابایی.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
اگر این یک ماموریت دیگر بود، جاسوس برای پوشش طبیعی‌اش خوشحال می‌شد.
اما اگر او می‌توانست پنهان شود، دشمنانش هم می‌توانستند.

اونا بهم یاد دادن از تاریکی بترسم، ولی یادشون رفت اشاره کنن توی نور چه اتفاقی می‌افته.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
دخترک در باران قدم برداشت و پشت سرش را نگاه نکرد. این آخرین باری بود که کسی او را می‌دید.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«چه بلایی سر ماشینم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #7
«منو پیش رهبرتون ببر.»
«الان داری باهاش حرف می‌زنی.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
پرسیدم:«خب، اگه این دکمه رو فشار بدم چه اتفاقی می‌افته؟»
پاسخ داد:«هیچی.»
نیشخندزنان دکمه را فشار دادم. «زمانی که اهمیت نمی‌دی همه‌چی برات خراب می‌شه.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
از وقتی به دنیا آمده بودم ماه گرفتگی‌ای به شکل عدد 9 روی مچ دستم بود. یک بار درگیر یک تصادف مرگبار با ماشین شدم. در اتاق عجیبی به هوش آمدم و متوجه شدم 9 به 8 تغییر پیدا کرده است...
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«باشه باهات موافقت می‌کنم. ولی ببین، حالا جفتمون داریم اشتباه می‌کنیم.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
اونا بهم گفتن من خطرناکم؛ و وقتی پرسیدم «چرا؟» گفتن به خاطر اینه که به کسی نیاز ندارم.
اون موقع بود که لبخند زدم.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«من نمی‌خوابم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #8
«قبل از هر چیز باید یاد بگیری از اسلحه‌هایی استفاده کنی که باهاشون متولد شدی.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«کنترل تلویزیون رو بده بهم.»
«تو پا داری.»
«توی جفت زانوهام تیر خورده ها!»
«هنوزم پا داری.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
-مردن چطور بود؟
+درد داشت، ممنون که پرسیدی.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«دارم بهترین تلاشم رو می‌کنم که مودب باشم، اما اگه اون چاقو رو یک سانتی‌متر دیگه بهم نزدیک کنی تیکه‌تیکه‌ات می‌کنم.»


توی دنیای من چمن‌ها آبی‌اند و آسمون سبزه.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«حداقل من امروز کسی رو نکشتم!»
«یه جوری می‌گی انگار خیلی کار سختیه.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
بهترین دوستم وقتی بچه بودم گم شد. حالا، پونزده سال بعد، اومده دم در خونه‌ام و برای کمک التماس می‌کنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #9
«حالا ما قراره چی‌کار کنیم؟!»
«هی هی. کی گفته قراره ”ما“یی در کار باشه؟»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«من عاشق زنی شدم که قبلا بودی‌. نه این هیولا.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«داری از چی فرار می‌کنی؟»
«از تو.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«اجازه هست؟»
«مگه خوابشو ببینی.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
فقط بعد از مرگمون بود که حقیقتا زندگی کردیم.
.
«خب اون دختره ارزش وقتم رو نداشت. فکر کنم بهتره فقط بخورمش و تمیزکاری کنم.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
تلفن زنگ زد. صدای پشت آن گفت:«دوباره بهت نیاز داریم.» و بلافاصله قطع شد.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
باران بارید و خونی را که از قلبم بر زمین سرد و خاکستری جاری شده بود شست؛ و در عین حال جانی تازه به من بخشید.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«اسم اون موجودات کوچولو که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #10
«نمی‌خوای یه کاری بکنی؟!»
«به من پول دادن که ازت در مقابل سوءاستفاده مراقبت کنم نه در برابر حماقت خودت.»
«تو بدترین محافظ دنیایی.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«شنیدی؟ اون سرنوشته. سرنوشت داره صدامون می‌زنه.»
«نه، تقریبا مطمئنم اون مامانته که داره داد می‌زنه آشغالا رو ببری بیرون.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«هممون قراره امروز بمیریم!»
«اگه همچین خوشبینی‌ای باعث نمی‌شه مردم انگیزه‌ی بیدار شدن داشته باشن، نمی‌دونم دیگه چی می‌تونه.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«من دختر همان پادشاهی‌ام که حتی نامم را به خاطر نمی‌آورد.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«حالت چطوره؟ بخیه‌ها اذیتت نمی‌کنه؟»
«صادقانه بگم، حالم قبلا از این بهترم بوده.»
 
امضا : SHIRIN.SH
عقب
بالا