- ارسالیها
- 13,757
- پسندها
- 128,110
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 36
- نویسنده موضوع
- #11
«ساموئل کجاست؟»
«منظورت مردیه که برای کشتن من فرستادی؟ ته رودخونهست.»
«عه. استخدامش خیلی هزینه داشت! لطفا دفعهی بعدی که یه قاتل فرستادم، بیشتر مراعات پولم رو بکن.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رنج بردن نسبت به مردن شجاعت بیشتری را میطلبد.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«ترسیدی؟»
«نه، این نگاه وحشتزدهی روی صورتمم فقط بهخاطر اینه که خیلی دارم خوش میگذرونم!»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«از بهونههات خسته شدم.»
«اما من از یه ساختمون به پایین پرت شدم!»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«نمیخوای جلوش رو بگیری؟!»
«نه. دیگه از تلاش کردن خسته شدم.»
«منظورت مردیه که برای کشتن من فرستادی؟ ته رودخونهست.»
«عه. استخدامش خیلی هزینه داشت! لطفا دفعهی بعدی که یه قاتل فرستادم، بیشتر مراعات پولم رو بکن.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رنج بردن نسبت به مردن شجاعت بیشتری را میطلبد.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«ترسیدی؟»
«نه، این نگاه وحشتزدهی روی صورتمم فقط بهخاطر اینه که خیلی دارم خوش میگذرونم!»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«از بهونههات خسته شدم.»
«اما من از یه ساختمون به پایین پرت شدم!»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«نمیخوای جلوش رو بگیری؟!»
«نه. دیگه از تلاش کردن خسته شدم.»