متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه ×| Writing prompt☘️

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #11
«ساموئل کجاست؟»
«منظورت مردیه که برای کشتن من فرستادی؟ ته رودخونه‌ست.»
«عه. استخدامش خیلی هزینه داشت! لطفا دفعه‌ی بعدی که یه قاتل فرستادم، بیشتر مراعات پولم رو بکن.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رنج بردن نسبت به مردن شجاعت بیشتری را می‌طلبد.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«ترسیدی؟»
«نه، این نگاه وحشت‌زده‌ی روی صورتمم فقط به‌خاطر اینه که خیلی دارم خوش می‌گذرونم!»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«از بهونه‌هات خسته شدم.»
«اما من از یه ساختمون به پایین پرت شدم!»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«نمی‌خوای جلوش رو بگیری؟!»
«نه. دیگه از تلاش کردن خسته شدم.»
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #12
«غروب خورشید زیبا نیست؟»
«من بیشتر حواسم به آتشفشانیه که قراره فوران کنه و هممون رو بکشه، ولی آره غروب هم خوبه.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«اصلا داری گوش می‌کنی؟!»
«آره، فقط نمی‌تونم این‌همه حماقت رو یه‌جا پردازش کنم.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«فقط بهم اعتماد کن.»
«آخرین باری که این حرف رو زدی خونه‌ام سوخت و با خاکستر یکی شد!»
«آره، ولی تو نمردی.»
«نکته این نیست!»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«باشه، آروم باش‌.»
«من آروم نمی‌گیرم! می‌دونی این سفینه‌های فضایی چقدر هزینه دارن؟ حالا که این با لاک ناخن صورتی پوشونده شده چه خاکی به سرم بریزم؟!»
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #13
«می‌شه بپرسم چرا یه چاقو تو کیفته؟»
«یه خنجره، و نه نباید بپرسی.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«دیوونه‌ای؟!»
«واقعا می‌خوای این سوالت رو جواب بدم؟»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«فکر می‌کردم اومدیم لباس جشن رقص بخریم، نه یه بمب رو خنثی کنیم.»
«آره، خب نقشه عوض شد.»
.
«من این کار رو نکردم.»
«پس چرا داری می‌خندی؟»
«چون هرکی این کار رو کرده یه نابغه‌ی لعنتیه.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«لطفا بهم نگو اون دختره رو آوردیش!»
«اون بی‌آزاره!»
«دختره بهت شلیک کرد. اونم دوبار.»
«اون حقیقتا یه اشتباه بود.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
با وحشت به دستانش که با خون پوشیده شده بودند نگاه کرد. «چی‌کار کردی؟!»
زن جوان پوزخندی مغرورانه زد:«اوه، من اصلا کاری نکردم. همش خودت بودی.»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #14
«من بهت اعتماد کردم.»
«خب پس نمی‌تونی منو سرزنش کنی، مگه نه؟ اشتباه خودت بوده.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«با کمال میل یه شرور می‌شم اگه دلت می‌خواد یه قهرمان باشی.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«تو به اسلحه نیاز نداری. خودت به عنوان یه اسلحه متولد شدی.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«اوه، چه بد شد که هیچکس نظر تو رو نخواست.»
..............
«خب، نقشه‌ی تو چیه؟»
«نقشه‌ی من این بود که نقشه‌ی تو رو دنبال کنم!»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«اوه، از کی اینقدر باهوش شدی؟»
«از وقتی که دیگه حرفای تو رو گوش نکردم.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
از بچگی قدرت این را داشتم که بتوانم نامرئی شوم. همه‌چیز خوب بود، تا وقتی که شخصی پیدا شد که منِ نامرئی را می‌دید.
.........
«خب حالا چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #15
«من دزد نیستم. فقط توی به دست آوردن چیزهایی که مال من نیستن مهارت دارم.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
آیا هیولاها جنگ را می‌سازند، یا جنگ هیولاها را می‌سازد؟
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«درد داشت...؟ وقتی از بهشت پایین افتادی؟»
«خب هیچ لذت لعنتی‌ای هم نداشت.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«مهم نیست باورم داشته باشی یا نه، من وجود دارم.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«فکر نکن من وفاداری رو نمی‌فهمم فقط چون کسی رو نداشتم که بهش وفادار باشم.»
...........
«گریس، توی امتحان تقلب کردی؟»
«البته که نه! فقط زودتر از زمان امتحان جوابا رو پیدا کردم و روی کاغذم نوشتم.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
ما نسل جدیدی هستیم که برمی‌خیزیم؛ با آتشی درون چشمانمان... از هیچ چیز نمی‌ترسیم؛ چرا که قبلا مرده‌ایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #16
«بهم دروغ گفتی!»
«گفتم.»
«مسمومم کردی!»
«کردم.»
«گفتی عاشقمی!»
«ولی هنوزم عاشقتم.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«برو به جهنم.»
«و تو رو اینجا تنهایی ول کنم؟»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«انقدر بهم نگو چطور زندگیمو بکنم!»
«من وجدانتم. این تنها کارمه.»

«اون یارو که دیشب دیدی خیلی خوشگل بود.»
«اون یارو یه قاتل بود و می‌خواست منو بکشه.»
«هنوزم خوشگله.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«چرا امروز اینقدر بی‌حالی؟»
«خب... امروز یه سالگرد خاصیه...»
«سالگرد چی؟»
«امروز روزیه که مردی.»
...........
«فکر می‌کنی من وقتی عصبانی‌ام خوشگلم؟ خب آماده باش چون قراره باشکوه بشم!»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«این دختره خونه‌ت رو به آتیش کشید؟!»
«آره، ظاهرا من قدرت خشم زن‌ها رو موقع اهانت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #17
روزی روزگاری... فرشته ای در حال مردن، در مه به زمین افتاد. و شیطان کنار او زانو زد و خندید.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«یه روز توی رویاهام، شخصی رو پیدا می‌کنم که با تمام وجود عاشقمه.»
«لازم نیست اینقدر دور بری. من همینجام.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«عذر می‌خوام، اینجا یه مِلک خصوصیه. انسان‌ها اجازه ورود ندارن. البته مگه اینکه غذا باشی.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«بهت گفتم که هیچ‌وقت اونجا نری، پسر!»
«ولی من صدای جیغ شنیدم.»
«اصلا مشکل تو نیست!»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«اگه می‌خوایم از اینجا بزنیم بیرون، باید با هم همکاری کنیم. بعدش می‌تونید برگردید سر کشتنِ همدیگه.»
«اه، باشه.»
........
«آدم باید خیلی عصبانی باشه که بازوی یه نفر رو از جا بکنه.»
«آره خب، خیلی خیلی عصبانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #18
«آماده یه جنگ دیگه هستی؟»
«جنگه همونه! تنها تفاوت دشمنه.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«اقدامات بلندتر از کلمات صحبت می‌کنند و به هر حال کلمات او کمرنگ می‌شوند.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«امشب از شهر خارج شید! من اون رو به آتیش می‌کشم.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«تو زندگیش اسم های زیادی روش گذاشتن؛ دزد، ولگرد، تبعید شده، فراموش شده، اما حالا اونو به اسم ملکه صدا می‌زنن!»
...............
«من یه جسد در گاوصندوقم پیدا کردم؛ عجیبه! چون یادمه دیروز دوتا گذاشته بودم.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«این سرزمین زمانی برای جادوگران بود، کسایی مثل من و تو!»
«چه اتفاقی افتاد؟»
«من همشون رو به قتل رسوندم.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«جادویی که اون‌ها درس می‌دادن قرار بود مدت‌ها پیش فراموش شه.»...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #19
«زمینِ تاریک، به اون دختر احساس زنده بودن میده.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
او همانطور که دنیای اطراف‌شان می‌سوخت، و زمزمه کرد:
«در زندگی بعدی می‌بینمت عشق من.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«همه چیز تحتِ کنترله!»
«خواهش می‌کنم؛ شما این‌جایید، یعنی هیچی تحت کنترل نیست.»
..........
«بهش اعتماد نکن.»
«جالبه! مثل چیزی که اون به من درمورد تو گفت!»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«تو صاحب کوله پشتی جادویی هستی هر روز صبح دست خودت رو داخلش می‌بری و دقیقاً همان چیزی را که برای یک روز صبح نیاز داری برمی‌داری؛ یه اسلحه!»
..........
«خط بین علم و جادو به طرز خطرناکی نازک نیست.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«میدان نبرد، محل پادشاهی منه و ملکه می‌تونه تاج و تخت خودش رو حفظ کنه.»...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #20
«برای مردی با بیست اسلحه روی سرش کاملا با اعتماد به نفسی!»
«و به دلیل این‌که به مردای دیگه آموزش دادی، یک ضربه وحشتناکه، خیلی نگران نباش»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«من تو رو در جهنم خواهم دید.»
«خوشحال می‌شدم تو برآورده شدن آرزوت همراهی کنم، اما باید تنها بذارمت.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«شما یه مشکلی دارید آقا! من هرگز کسی رو ندیدم که با وجود گذروندن روزهاش با دفن جسدها ایمان زیادی به بشریت داشته باشه!»
 
امضا : SHIRIN.SH
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *AFSOON*
عقب
بالا