متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وانشاتِ داستان کلاهدوزِ دیوانه | Matin نویسنده برتر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع 13.1.20
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 510
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

13.1.20

کاربر فعال
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,151
پسندها
21,414
امتیازها
42,073
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #1
نام وانشات: کلاهدوز دیوانه
نام نویسنده: Matin
ژانر: تراژدی
خلاصه:
برایان نوجوانی است که زمان مرگش را به واسطه‌ی گفته‌های شریکِ رقصِ عجیبِ مادربزرگ عجیب‌ترش، تعیین می‌کند.
 
آخرین ویرایش

13.1.20

کاربر فعال
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,151
پسندها
21,414
امتیازها
42,073
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #2
به یاد دارم که روی دو پا در حیاط‌ می‌نشستم و با سبزیجات کاشته شده در باغچه، خودم را سرگرم‌ می‌کردم. برای خودم با صدایی بلند شعرهای مزخرف‌ می‌خواندم تا صدای فریادها را نشنوم. هرزمان که مادر از خانه بیرون می‌دوید، زیر یک چشمش بنفش بود. می‌دانستم درد دارد؛ اما با این حال دلم برایش‌ نمی‌سوخت. در عوض از اینکه مادربزرگ مشت‌هایی محکم و دست‌هایی سنگین دارد، خوشم‌ می‌آمد. باحال‌تر از این‌ نمی‌شد!
بعد از دعواهایشان به داخل خانه می‌رفتم و مادربزرگ را می‌دیدم که درست مثل زن‌های موذی در فیلم‌ها، با بطری‌های نوشیدنی‌اش اطراف هال می‌چرخید و با خودش حرف می‌زد؛ اما من هنوز هم از او خوشم‌ می‌آمد. با اینکه مشت‌هایی‌ سنگین زیر چشم مادرم میزد.
هرشب زیر‌ پتو پنهان می‌شدم؛ اما یک‌ چشمم را به بیرون از اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

13.1.20

کاربر فعال
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,151
پسندها
21,414
امتیازها
42,073
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #3
یک افسانه‌ی باحال که از خودش ساخته بود، به پلیس‌ها گفت تا خودش را توجیه کند؛ اما کسی توجهی‌ نکرد و او را بردند. حین رفتن به من گفت:
- می‌خوای بدونی من با کی می‌رقصم و چای می‌خورم؟
و من می‌خواستم. برای همین بعد از رفتنش، شریک رقصش پیش من آمد. زیر تخت و زیر پله‌ها. او همه‌جا با من بود و هیچوقت من را تنها نگذاشت.
یک شب مادربزرگ در زندان، آنقدری سرش را به دیوار کوبید تا مُرد. هرچند امکان برگشتش با موهای سیاه و لباس قرمزِ مادام که در شب‌های هالووین‌ می‌پوشید، زیاد است.
پلیس‌ها می‌گفتند مادربزرگ قبل از کشتن خودش، چشم‌ها و دهانش را با نخ و سوزنی که معلوم‌ نبود از کجا آورده، دوخته بود؛ اما من می‌دانستم. آن‌‌ها را شریک رقصش در اختیارش‌ گذاشته بود. خودش به من گفت. روزی که خبر‌ مرگ مادربزرگ را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا