- ارسالیها
- 3,175
- پسندها
- 36,602
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 40
- سن
- 22
- نویسنده موضوع
- #21
بلا که چون هر بار دیگر از خود را عقلکل نشان دادن لذت میبرد، کودکانه خندید و گفت:
- سخت نگیر. ببین، اونجا کنار دستگاه آبنباتها زده به نیروی کار نیاز دارن. اگه اینجا کار کنی هر روز میبینیش و میتونی برای منم تنقلات بیاری!
لونا نگاه بهت زدهاش را به صورت بلا دوخت. کلامش را در ذهن مزهمزه کرده و احمقانه به زبان آورد:
- من اون نارنجیهای زشت رو برای هیچی نمیپوشم.
بلا شانههایش را بالا انداخت و نیم نگاهی دوباره به پشت سر لونا انداخت.
- اون دوتا دست هم رو خیلی معمولی گرفته بودن. میدونی که منظورم چیه؟ شاید اونا هم فقط دوستن. خود دانی! الانم یا برام از شکلاتهای خودت میگیری یا میرم خونه.
لونا دیگر طاقت خیره شدن در تیلههای آبی بلا را نداشت. نگاهی دیگر به پشت سرش، جایی که...
- سخت نگیر. ببین، اونجا کنار دستگاه آبنباتها زده به نیروی کار نیاز دارن. اگه اینجا کار کنی هر روز میبینیش و میتونی برای منم تنقلات بیاری!
لونا نگاه بهت زدهاش را به صورت بلا دوخت. کلامش را در ذهن مزهمزه کرده و احمقانه به زبان آورد:
- من اون نارنجیهای زشت رو برای هیچی نمیپوشم.
بلا شانههایش را بالا انداخت و نیم نگاهی دوباره به پشت سر لونا انداخت.
- اون دوتا دست هم رو خیلی معمولی گرفته بودن. میدونی که منظورم چیه؟ شاید اونا هم فقط دوستن. خود دانی! الانم یا برام از شکلاتهای خودت میگیری یا میرم خونه.
لونا دیگر طاقت خیره شدن در تیلههای آبی بلا را نداشت. نگاهی دیگر به پشت سرش، جایی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر