- ارسالیها
- 3,500
- پسندها
- 65,247
- امتیازها
- 74,373
- مدالها
- 31
- نویسنده موضوع
- #11
هراسان لباسهایم را مرتب کردم. احساس میکردم بوی تعفن میدهم...بوی مرگ، بوی خون و اندکی بوی زنانگی!
- حاجی انگار یکی اینجاستا!
نگاهم که به پاهای خونین و بدن کبود و زخمیام میافتد، گوشخراشترین صدای جهان را نسیب افراد بالای چاه کرده سرم را محکم به دیوار پشت میکوبم. یادم است حتی هنگام مرگ پدر و مادر نیز اینقدر نابسامان نبودم!
کسی در دهانهی چاه خم شد، مرد بود و هیکلی کلفت و قطور داشت!
- کی هست اونجا؟!
- مـ...م...ن.
با وحشت از چاه فاصله گرفته و هوار میزند:
- یه «زن» تو چاهه، سریع اون طناب و از داخل کامیون بیارید. سریـع.
«زن» گفتنش پتکی آهنین بود که بر سرم کوفته میشد و من چه بیامان به تاراج رفته و در ازدحام جماعتی، «زن» خوانده میشدم.
مجدد در دهانهی آجرین چاه خم شده و...
- حاجی انگار یکی اینجاستا!
نگاهم که به پاهای خونین و بدن کبود و زخمیام میافتد، گوشخراشترین صدای جهان را نسیب افراد بالای چاه کرده سرم را محکم به دیوار پشت میکوبم. یادم است حتی هنگام مرگ پدر و مادر نیز اینقدر نابسامان نبودم!
کسی در دهانهی چاه خم شد، مرد بود و هیکلی کلفت و قطور داشت!
- کی هست اونجا؟!
- مـ...م...ن.
با وحشت از چاه فاصله گرفته و هوار میزند:
- یه «زن» تو چاهه، سریع اون طناب و از داخل کامیون بیارید. سریـع.
«زن» گفتنش پتکی آهنین بود که بر سرم کوفته میشد و من چه بیامان به تاراج رفته و در ازدحام جماعتی، «زن» خوانده میشدم.
مجدد در دهانهی آجرین چاه خم شده و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.