متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه بئر تیمـار | ماه راد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mahsa_rad
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 21
  • بازدیدها 1,520
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,247
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #21
سینی استیلی طویلی از پشت لباسشویی نقره گون برمی‌دارد و ظرف پیتزا و دو لیوان و یک نوشابه‌ی شیشه‌ای را درون او جا می‌دهد.
همرحله با لبخند اشاره می‌کند که به ضلع شمالی خانه، یعنی اتاق او برویم. به اتاق که می‌رسیم چند قاچ مثلث مانندی را که با پیتزابُر بریده بود را نوش جان می‌کنم و مزه‌اش را دوست داشتم. مانند اولین باری نبود که با کیوان به شهر رفته و یک دانه دونفره خورده بودیم!
آن زمان با خیالی نپُخته می‌گفتم «بماند برای اولین دونفرهٔ‌مان» و چه ناخوش احوال جهانی که مرا سوزاند و حال با خاکستر‌هایم زدگی می‌کنم!
با صدای آرام گل‌رخ، درحالیکه موهایم را مجدد باز می‌کردم، خیره‌اش ماندم.
- چند سالته؟ رشته‌ت چیه؟
با افتخار به اینکه در همان حال بی‌زبانی‌ام نیز تحصیل را رها نکرده بودم، با شعف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,247
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #22
پس از اتمام خنده‌هایش شانه‌هایم را در بالین خود می‌گیرد و با صدایی که بسی سعی در کنترلش داشت می‌گوید:
- بعد از پایان تعطیلی با هم میریم مدرسه، من اونجا هیچ دوستی ندارم خودت باید رفیق جینگ من بشی ها...
خنده‌ای میکنم و با خجالت تخت را می‌نگرم.
***

دو ماه بعد.
- وای مرگ من بگو که تو هم خسته شده بودی!
- نه من درس ها رو دوست داشتم.
شاهرخ قهقه‌ی بلندی می‌زند و از آینه‌ی جلو به منی می‌نگرد که با لباس فرم سرمه‌ای بچه‌تر دیده می‌شدم.
- از قرار معلوم نگاه بچه خرخون جدید کلاستونه.
گل‌رخ شکلات رولی را از زیپ کوله‌اش بیرون می‌کشد و با باز کردن ورقه‌ی اطرافش می‌گوید:
- بووود! الان دیگه سه ماه راحتیم، شاهرخ میگم عاجبا* نمیشه بریم شمال؟ من خیلی خسته شدم از اینجا... .
شاهرخ با پیچیدن به خیابان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mahsa_rad
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا