- ارسالیها
- 3,500
- پسندها
- 65,247
- امتیازها
- 74,373
- مدالها
- 31
- نویسنده موضوع
- #21
سینی استیلی طویلی از پشت لباسشویی نقره گون برمیدارد و ظرف پیتزا و دو لیوان و یک نوشابهی شیشهای را درون او جا میدهد.
همرحله با لبخند اشاره میکند که به ضلع شمالی خانه، یعنی اتاق او برویم. به اتاق که میرسیم چند قاچ مثلث مانندی را که با پیتزابُر بریده بود را نوش جان میکنم و مزهاش را دوست داشتم. مانند اولین باری نبود که با کیوان به شهر رفته و یک دانه دونفره خورده بودیم!
آن زمان با خیالی نپُخته میگفتم «بماند برای اولین دونفرهٔمان» و چه ناخوش احوال جهانی که مرا سوزاند و حال با خاکسترهایم زدگی میکنم!
با صدای آرام گلرخ، درحالیکه موهایم را مجدد باز میکردم، خیرهاش ماندم.
- چند سالته؟ رشتهت چیه؟
با افتخار به اینکه در همان حال بیزبانیام نیز تحصیل را رها نکرده بودم، با شعف...
همرحله با لبخند اشاره میکند که به ضلع شمالی خانه، یعنی اتاق او برویم. به اتاق که میرسیم چند قاچ مثلث مانندی را که با پیتزابُر بریده بود را نوش جان میکنم و مزهاش را دوست داشتم. مانند اولین باری نبود که با کیوان به شهر رفته و یک دانه دونفره خورده بودیم!
آن زمان با خیالی نپُخته میگفتم «بماند برای اولین دونفرهٔمان» و چه ناخوش احوال جهانی که مرا سوزاند و حال با خاکسترهایم زدگی میکنم!
با صدای آرام گلرخ، درحالیکه موهایم را مجدد باز میکردم، خیرهاش ماندم.
- چند سالته؟ رشتهت چیه؟
با افتخار به اینکه در همان حال بیزبانیام نیز تحصیل را رها نکرده بودم، با شعف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.