دیالوگ نویسی تمرین دیالوگ‌نویسی | آرزو توکلی نويسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع A.TAVAKOLI❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 397
  • کاربران تگ شده هیچ

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
92,483
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
- از کِی؟
- چی از کی؟
- از کی رسیدیم به اینجا؟
- اینجا کجاست؟‌
- اینجایی که...همین‌جایی که چشمات...چشمات پر از درده و من فقط نگاه می‌کنم...همینجایی که یه لایه‌ی ظریف شیشه‌ای اومد روی قهوه‌ای چشمات و من نتونستم کاری کنم...
- خوبم.
- باشه تو خوبی، من خوب نیستم...من مغزم درد می‌کنه از اینکه نمی‌تونم لااقل بغضتو تبدیل به اشک کنم...لااقل نفستو روون کنم...لااقل قلبتو...
- بسه...هیچ کدوم از این کارا رو منم نمی‌تونم برات بکنم، پس وظیفه‌ای نیست، دینی نیست...
- تو هستی.
- خب تو هم هستی.

- تو هستی، توی قلب منی، توی مغز منی، توی روح منی...من فقط هستم، یه منِ بی‌مصرف که می‌تونه بشینه آب شدنت رو ببینه.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
92,483
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #2
- دقت کردی...
- به چی؟‌
- خب حالا که دقت نکردی که نمی‌گم.
- باز داری لوس میشی.
- بگذریم...داشتم می‌گفتم. دقت کردی داریم خفه می‌شیم؟
- چرا این فکرو می‌کنی؟
- افتادیم توی باتلاق غم، داریم فرو می‌ریم، داریم تموم می‌شیم...داریم خفه می‌شیم، تو حس نکردی؟
- معلومه که نه. یه نگاه به نیمه پر لیوان بنداز.
- لیوان زندگی ما، ترک که برداشته هیچ، دیگه عین این لیوانای خارجی شده که موقع شکستن ذره ذره می‌شن. لیوان زندگی ما خرده شیشه‌هایی شده که توی قلبمون فرو میره.
- توی باتلاق غرق بشی...دستتو می‌گیرم، یا با هم خفه می‌شیم یا با هم نجات پیدا می‌کنیم...حداقل با هم خفه شدن راحت‌تر از تنهایی خفه شدنه.
- حرفات قشنگه.
- توام قشنگ حرف بزن...قشنگ فکر کن، زندگی همینجوری هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
92,483
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #3
- سخت نیست؟
- چی؟
- زندگی.
- چرا سخت باشه، وقتی قراره دست همو بگیریم؟
- حرفات قشنگه...هوا سرد نیست؟
- وسط تیر ماه؟
- مگه سردی هوا به ماهای سال ربط داره؟
- خب داری می‌گی سرده...آفتاب مغز آدمو به درد میاره، تو میگی سرد نیست؟
- دستامو بگیر.
- وای! تب داری؟ می‌گی سردته اما کل تنت که داغه...چته تو؟
- تنم داغه...هوا هم گرمه...هوای قلبم سرده، تو سرم سوز می‌پیچه، تنم لرز میفته‌. هوای من سرده، نفسم یخ زده انگار...
- تو داری چیکار می‌کنی با خودت؟

- نپرس چیکار می‌کنی...بگو چیکار می‌کنن!
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
92,483
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #4
- می‌بخشی؟
- کدومشونو؟
- چرا می‌خندی؟ همونایی که عامل دردت هستن.
- خنده بر هر درد بی‌درمان دواست...کدوم یکی دردم؟
- نخند، برای همه‌ی دردات، می‌بخشی؟
- نبخشم چیکار کنم؟
- خیلی کارا.
- مثلاً؟
- مثلاً...مثلاً می‌تونی ازشون بخوای جبران کنن.
- کدومشو؟
- چی؟
- عمر رفته‌مو یا قلب داغونمو؟ نفس گرفتمو یا بغضی که نمی‌شکنه رو؟ کمر خم شدمو یا منی که ربات شده رو؟ بگو کدومشو؟
- پس می‌خوای چیکار کنی؟
- یه وقتایی انقدر فضای قلب آدمو درد پر می‌کنه که جایی برای کینه و نبخشیدن نمی‌ذاره...نبخشم خودم خفه میشم.
- نخند! من چیکار کنم برای تو آخه؟ وقتی انقدر مظلومانه درد می‌کشی من قلبم درد که نه...تیر می‌کشه. چیکار کنم برای این همه حال بدت؟

-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
92,483
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #5
- از یه جایی به بعد...
- از کجا به بعد؟
- چی؟
- این از یه جایی به بعد که می‌گی، از کجا به بعد شروع شد؟
- می‌دونی چرا می‌گم از یه جایی بعد؟
- چرا؟
- اگه همین دیروز هم اتفاق افتاده باشه من باز بهش می‌گم از یه جایی به بعد و یادم نمیاد اون یه جایی کِی بود، چون از اون موقع تاحالا من به اندازه‌ی صد سال جون کندم تا به الان رسیدم، تا زنده موندم ولو یک ساعت باشه یا یک سال.
- حرفتو ادامه بده...
- داشتم می‌گفتم...چی‌ می‌گفتم؟
- از یه جایی به بعد...
- آره از یه جایی به بعد دیگه توی زندگیش نه جلو میره نه عقب، فقط درجا می‌زنه...فقط دلش می‌خواد این آوار کمتر شه، حتی نمی‌خواد جسم بی‌جونشو از بین اون حجم آوار شده بیرون بکشه، فقط می‌خواد همینجایی که زندگی هست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
92,483
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #6
- خوبی؟
- حواست هست امروز برای چندمین بار ازم پرسیدی...باور کن خوبم، چرا فکر می‌کنی بهت دروغ می‌گم؟
- می‌دونم دروغ نمی‌گی...امروز از خیلیا بارها و بارها پرسیدم خوبی؟
- چی شده؟ نگران چی هستی؟
- نگران نیستم.
- پس چرا مدام می‌پرسی خوبی؟
- چون خوب نیستم، می‌پرسم خوبی؟ تا همین سوالو بشنوم و بگم خوب نیستم، شنیدم اما نتونستم بگم. خیلی وقته یه خوب نیستم ته گلوم گیر کرده، داره خفه‌م می‌کنه.
- به من بگو...من پیشتم، بگو حالت بده.
- خوبی؟
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
92,483
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #7
- این روزا بیشتر از همیشه حس می‌کنم دوست دارمات پوشالیه.
- این روزا بیشتر از همیشه دل‌نازک شدی عزیزترین من.
- نه، شاید این روزا بیشتر از همیشه فهمیدم چقدر ازت دوم، چقدر توی خصوصی‌ترین‌های تو هیچ نقشی ندارم.
- خصوصی‌ترین من تویی دختر دل‌نازک.
- خصوصی‌ترینای تو من نیستم، اون افکار لعنتی توعه که انقدر چشمای تو رو پر از حال بد کرده.
- من خوبم...خوبِ خوب. توی خصوصی‌ترینِ من خبری نیست، فقط درد هست و...
- توی تو، توی قلب تو، مغز تو، وجود تو دردی هست که منی که بهم می‌گی عزیزترینم، حتی حق دونستنشو ندارم، منی که پیش تو راهی ندارم، این روزا حتی به علاقه‌ت هم شک کردم.

- عزیزترین من، یه جایی از زندگی، دیگه خودتی و خودت، حتی از دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
14/5/18
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
92,483
امتیازها
77,384
مدال‌ها
53
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #8
- یه روزایی دلم می‌خواست غیب بشم، برم، دور بشم اصلاً گم بشم. آدما...آدما موجودات عجیبین.
- تو هنوزم می‌تونی، فقط کافیه به هیچی فکر نکنی و به خودت استراحت بدی.
- نمی‌شه...هیچ وقت نمیشه، آدما هیچ وقت قرار نیست منو به حال خودم ول کنن، من...من دارم توی مردابی که برام به راه انداختن خفه می‌شم.
- همه چیز شدنیه، کافیه تو بخوای تا از این مرداب لعنتی بیرون بیای.
- دیگه خیلی دیره، خیلی بیشتر از چیزی که فکر کنی، من هر روز دارم توی این مرداب فرو می‌رم، هر روزی که می‌گذره دورم، خودم، مغزم پر از دروغ‌های خفه کننده‌ای می‌شه که هیچ وقت راحتم نمی‌ذارن...من دیگه توی این زندگی هیچ کسو ندارم، حتی خودمو.
- من...من چی؟
- می‌دونی، از یه جایی به بعد آدما رو فقط می‌تونی توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

موضوعات مشابه

عقب
بالا