شاعر‌پارسی اشعار رضا احسان پور

  • نویسنده موضوع SAN.SNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 128
  • کاربران تگ شده هیچ

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,952
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
«الا ای آهوی وحشی کجایی؟»
که دارم با تو قصد آشنایی

که من تنهام و سرگردان و بی کس
بیا تا با تو من وصلت کنم پس

اگرچه ظاهراً گردن کلفتم
ولیکن باطناً زیبای خفته‌م!

اگر چه ظاهراً من چیز! هستم
ولیکن نَرم چون ساویز هستم!

بیا تا خطبه‌ی عقدی بخوانیم
خدایی می‌شود؛ ما می‌توانیم

چرا هی باشم اینطوری مشوّش؟
چرا گاهی نباشم خرّم و خَـ(و)ش؟

رفیقت می‌شوم از بیخ، از جان
رفیقی بی‌کلک، مانند مامان

الا ای آهوی وحشی کجایی؟
اِهِنّی! یا اُهُنّی! یک صدایی!
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,952
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
دوست دارم باشی امّا نیستی که نیستی
دور نه! نزدیک... اینجا... نیستی که نیستی

نیستی یا هستی امّا من نمی‌بینم تو را؟
من نمی‌بینم تو را یا نیستی که نیستی؟!

بغض من پر می‌شود از خاطراتی مشترک
خاطراتی که در آنها نیستی که نیستی

آنچنان رفتی که دیگر از تو ردّی نیست... آه!
بی‌وفا! در خواب حتّی نیستی که نیستی

صفحه‌ی تقویم من، آیینه در آیینه است
همچنان دیروز، فردا نیستی که نیستی
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,952
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
کسی فرق میان خوب را با بد، نمی‌فهمد
کسی حال مرا آن‌گونه که باید، نمی‌فهمد

مسافر، می‌رود؛ هرگز نمی‌ماند؛ نمی‌ماند!
و از مبدأ، به جز رفتن، به جز مقصد نمی‌فهمد

چرا بیهوده از رفتن، سفر کردن بگویم؟ هان؟
که هرگز لذّت جاری شدن را سد نمی‌فهمد

اگر حتّی تو هم گفتی که حالم را نمی‌فهمی
خودم را گول خواهم زد که او شاید نمی‌فهمد!

خودم را گول خواهم زد که او یک روز می‌فهمد
که او تا آن زمانی که نمی‌خواهد، نمی‌فهمد
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,952
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
عهد بستیم که من جا نزنم... ممکن نیست
پُرم از موج... به دریا نزنم؟ ممکن نیست

یوسفی بنده‌ی من باشد و در پیرهنش...
چنگ چون چنگ زلیخا نزنم؟ ممکن نیست

سهمم از وسوسه‌ها، سیب نباید باشد
بوسه بر گونه‌ی حوّا نزنم؟ ممکن نیست

عشق پیداتر از آن است که پنهان ماند
به جنون، رنگ تماشا نزنم؟ ممکن نیست

گفته بودم که دگر شعر نمی‌گویم... آه...
گفتم امّا چه کنم؟ جا نزنم؟ ممکن نیست!
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,952
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم
راه رود جاری احساسمان را سد کنیم

عشق، در هر حالتی خوب است؛ خوبِ خوبِ خوب
پس نباید با "اگر" یا "شاید" آن را بد کنیم

دل به دریا می‌زنم... دل را به دریا می‌زنی؟
تا توکّل بر هر آنچه پیش می‌آید کنیم

جای حسرت خوردن و ماندن، بیا راهی شویم
پایمان را نذر راه و قسمتِ مقصد کنیم

می‌توانی، می‌توانم، می‌شود؛ نه! شک نکن
باورم کن تا "نباید" را "فقط باید" کنیم

زندگی جاریست؛ بسم الله... از آغاز راه...
نقطه‌های مشترک را می‌شود ممتد کنیم

آخرش روزی بهار خنده‌هامان می‌رسد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SAN.SNI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا