شاعر‌پارسی اشعار رضا خادمه مولوی

  • نویسنده موضوع SAN.SNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 132
  • کاربران تگ شده هیچ

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,913
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
چه رفته است که صبحی دگر نمی آید
" شب فراق به پایان مگر نمی آید؟ "

کجاست اهل دلی تا دعا کند، قدری
که از دعای چو من هیچ اثر نمی آید

هزار مرتبه در را زدم ولی افسوس
کسی به دیدن من پشت در نمی آید

نسیم های فراوان رسیده تا کنعان
ولی ز یوسف من یک خبر نمی آید

ز غربتم چه بگویم؟که سایه ام حتی
گذشته از من و از پشت سر نمی آید

هنوز می طلبد قلب من تو را ای عشق
اگر چه از تو به جز دردسر نمی آید

درخت خشکم و می دانم اینکه در آخر
برای دیدن من جز تبر نمی آید
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,913
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
چه فرقی می کند؟ هر عید من با فصل پاییزم
که من آیینه در آیینه از اندوه لبریزم

ببین دیوانه ها هم گاه می خندند بر حالم
ز بس از صبح تا شب با سر و جانم گلاویزم

شبیه مولوی آشفته ام از این جدایی ها
نمی آید سحر دور از تو آخر شمس تبریزم

کجایی؟ مثل بوتیمار دارم تشنگی اما
از این دوری بگو یک جرعه در کامم نمی ریزم

برای دیدنت از بس که گفتم "حق" به شبهایم
که هرکس با خودش گوید که گویا من شباویزم

به لبهایم نمی روید شکوفه های لبخندی
که همچون ساقه های خشک پاییزی غم انگیزم
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,913
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
ماهی کوچک درون تُنگ جایش تنگ بود
او اسیر کوچک دلهای همچون سنگ بود

کس چه می داند؟که در این روزهای شاد عید
ماهی کوچک برای مادرش دلتنگ بود
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,913
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
می توان از چشم هایت خوشه های نور چید
می توان در چهره ات رنگین کمان را خوب دید

می توان در چشم تو خورشید را احساس کرد
در صدایت می توان زیباترین ها را شنید

کارهایت هر کدام آمیزه با ناباوری ست
مثل مولانا که می گویند از دریا پرید

آنقدر روح تو دریایی ست ای بانوی من
هفت دریا ذر کنار نام تو آمد پدید

با خیالت می توان خورشیدرا خاموش کرد
همچنین از کوه ها کاهی سبکسر آفرید

سرخی سیب لبانت دیدم و گفتم به خود
از برایش می توان از جنت اعلی برید

خوب می دانم که لایق نیست این شعرم ولی
آه ای بانوی من در شعر من "خوش آمدید"
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,913
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
خواستم تشبیه بارانت کنم ، اما نشد
یا شبیه اشک ، پنهانت کنم ، اما نشد

آن نجابت را نشاید بر سر بازار برد
یو سفم را رو به کنعانت کنم ، اما نشد

تاج بر سر گر نهی ، تا چین فاتح می شوی
گفتمت تو صیف خاقانت کنم ، اما نشد

آمدم وقت عبورت نرم ، چون باد صبا
و صف بلقیس و سلیمانت کنم ، اما نشد

در حضورت صبر کردم ، تا بهارت در رسد
شاخ گل تقدیم چشمانت کنم ، اما نشد

با خدایم ، التماست کردم آز آیین عشق
خواستم بر دین سلمانت کنم ، اما نشد

یک دلِ پُر زخم آوردم ، ببینی عاشقم
اینچنین شاید که گریانت کنم ، اما نشد

روبرویت ، تا بیابا نها دویدم ، سالها
دست در آغوش دستانت کنم ، اما نشد
 
امضا : SAN.SNI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا