متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان تا کی انتظار | Yaldabanoo / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 342
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «تا کی انتظار» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #2
پست ششم
سال ۱۹۹۴

(قبل از اینکه به طور مستقیم ذکر کنید کارکتر نسبت به چه اتفاقی چه نوع واکنشی دارد، سعی کنید از ری‌اکشن‌ها، میمیک چهره و احساسات بهره بگیرید. حس ترس را با استفاده از وضعیت شخصیت هنگام ترس پررنگ‌تر کنید. ) شدیداً از تاریکی می‌ترسید، چشم‌هایش را از ترس به جاده دوخته بود که از شانس بدش ماشین از حرکت ایستاد. مراد استارت زد امّا این ماشین روشن نمی‌شد که نمی‌شد! (از آنجایی که زاویه دید سوم شخص برای واضح بودن نیازمند تکرار اسم کارکتر است شما ملزم به آوردن اسم هستید اما تکرار بیش از حد آن باعث کسل کننده شدن متن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #3
پست هفتم
در جاده قدم می‌زدند (قدم برداشتند/ سعی کنید تا جایی که می‌توانید از دسته افعالی استفاده کنید که نوع یکسان یا نزدیک به همی داشته باشند. و در جایی که نیاز نیست از گردش فعل استفاده نکنید.) که چشمِ نازلی، به گلدان‌هایِ رنگارنگِ کوچکی که در کنارِ جاده با نظم چیده شده بود(،) افتاد و با تعجب گفت: (توازن مکث و از سر گیری جملات را برقرار کنید.)
- مراد این گلدون‌هایِ نازِ کوچولو اینجا تو جنگل چیکار می‌کنن؟
(رنگ و نوع نگاه، حس لبخند، لحن صدا جزئیاتی هستند که با بیان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #4
پست هشتم:
نازلی چشم‌هایش را به اندازه‌ی دکمه درشت کرد و با جیغِ بلندی گفت:
- آی، خدا! این دیگه از کجا اومد آخه؟
مراد دستی به موهای پر‌پشتش کشید و چشم‌های گردش را به سمتِ نازلی چرخاند.
- خب معلومه دیگه عزیزم، از کجا می‌خواستی بیاد، از مغزِ متفکرِ تو!
نازلی این‌بار عصبانی‌تر شد. دستِ مراد را گرفت و پیچاند. همین‌طور که مراد، به نازلی التماس می‌کرد که او را رها کند، نازلی ادامه داد:
(حس رفتارها و جملاتی که تا به اینجا نوشته‌اید ضعیف بوده و مصنوعی به نظر می‌رسد. احساسات لحظه‌ای شخصیت، جملات و کلمات جان دارتری به کار ببرید، از طرفی وضوع رفتارها را بیشتر کنید. در حال حاضر بدون توصیف مکان و فضاسازی در حال روایت هستید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #5
پست نهم:
- وای مراد، وای تورو خدا بگیرش.
همین‌طور دنبال ملخ می‌گشت تا بالاخره از زیرِ مبلی با پایه‌هایِ چوبی که سورمه‌ای رنگ بود پیدایش کرد. یک ملخ سبز با دست‌های اره‌ای که از نظر اکثر مردم جزو چندش‌ترین موجودات است. با جارو از در به بیرون هدایتش کرد، بدون آنکه کوچکترین آسیبی به آن ملخ تنها و بی‌نوا بزند!
(تا حد امکان سعی کنید اتفاقات جدیدترین و محکم‌تری به میان آورید، جدای این‌ها هیجان متن و اتفاقات باید بیشتر شود تا بی‌حسی از بین برود. به کار بردن واکنش‌های واضح، بیان احساسات و کلیت حال قالب بر صحنه باعث افزایش هیجان می‌شود اما مهم ترین موردی که باید توجه داشته باشید استفاده از اتفاقاتی‌ست که مجبور نشوید برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

MehrnazParsa

کاربر فعال
سطح
10
 
ارسالی‌ها
421
پسندها
1,752
امتیازها
11,273
مدال‌ها
13
  • #6
پست شانزدهم
- آره حتماً صنار بده آش به همین خیال باش،(.) اصلاً چطوره زنگ بزنم بگم برامون فرش قرمز هم پهن کنند؟ خنگِ من آخه بهزیستی ما رو تا وقتی با عصا راه بریم می‌خواد نگه داره که چی بشه؟!
آیلا چنگی به چتری‌های نامتقارنش کشید و با بی‌حوصلگی گفت:
- راست می‌گی(میگی)! پس حالا چیکار کنیم؟
سیلا آه بلندی سر داد و رویِ صندلی چوبی کنار دریا نشست. (درباره صندلی چوبی کنار دریا، بیشتر شرح دهید. نمناک بود؟ تر بود؟ رویش خزه بود؟) دست زیر چانه زد، گوشش را به صدای خروشان موج‌ها و چشمش را، به آبی بی‌کران دریا سپرد. دلش می‌خواست با بلندترین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MehrnazParsa

MehrnazParsa

کاربر فعال
سطح
10
 
ارسالی‌ها
421
پسندها
1,752
امتیازها
11,273
مدال‌ها
13
  • #7
پست هفدهم
پیاده، راه طولانی پرورشگاه را در پیش گرفته بودند. فکر هردویشان، آشفته از افکاری بود که در سر پرورانده و بزرگ کرده بودند.
(پس از طی کردن راهی طولانی، آن هم پیاده، پا درد نگرفتند؟ انگشت‌هایشان تاول نزد؟ خسته نشدند؟ پس از پیاده‌روی طولانی، هوا تاریک‌تر نشد؟ چه زمانی به بهزیستی رسیدند؟ گذر زمان را بیان کنید.)
از الان به بعد(،) تنها گشته و باید روی پاهای خود می‌ایستادند. روزگار اصلاً با آن‌ها خوب تا نکرده بود و از این پس دیگر سرپناهی برای زندگی‌هم (زندگی هم) نداشتند! به دم در بهزیستی که رسیدند، استرسشان بیشتر شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MehrnazParsa

MehrnazParsa

کاربر فعال
سطح
10
 
ارسالی‌ها
421
پسندها
1,752
امتیازها
11,273
مدال‌ها
13
  • #8
پست هجدهم
مدیر تقدیرنامه را از دست آیلا چنگ زد و با فاصله از چشم‌های مشکی رنگش نگه داشت.
- آفرین! هوشتون هم به من رفته، ماشااللّه چه دخترهایی تربیت کردم من!
(درباره لحن و صدای مدیر، هنگام صحبت کردن، توضیح دهید. لحنش مهربانانه بود یا تمسخرآمیز؟ صدایش بلند بود یا آرام؟)
و بازهم این مدیر خودشیفته، تمام قضیه را به خودش ربط داد! سیلا چشم‌غره‌ای رفت و این چشم‌غره، از چشمان مدیر به دور ماند. از بس که با افتخار به برگه‌ی در دستانش خیره شده بود... گویی (شده بود...گویی) که او هفده سالِ آزگار درس خوانده و اکنون، نتیجه‌ی زحماتش را در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MehrnazParsa

MehrnazParsa

کاربر فعال
سطح
10
 
ارسالی‌ها
421
پسندها
1,752
امتیازها
11,273
مدال‌ها
13
  • #9
پست نوزدهم
روبه‌روی در بزرگِ چوبی پوسته پوسته (پوسته‌پوسته) شده‌ی اتاقی متوقف شدند. آیلا دستگیره‌ی در را گرفت و به پایین فشار داد. خاطرات تلخ و شیرین زنده شد. اتاق تاریکی که تنها نور موجود در آن، عشق و محبّت بود! اُتاق سرد و بی‌روحی که زمانی خانه بود... خانه بود (سه نقطه از دو طرف بدون فاصله است) برای آن‌ها با اینکه هیچ‌ شباهتی به خانه نداشت!
( توصیف‌ها درباره اتاقی که برای آن دو خانه بوده است، بسیار کم است. می‌توانید وسایل درون اتاق را نام ببرید، درباره چیدمان اتاق و وسایل توضیح دهید، معماری اتاق به چه شکل است؟ اتاق گرد است؟ مستطیلی یا مربعی است؟ پنجره دارد؟ رنگ غالب وسایل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MehrnazParsa

Lili.Da

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,310
پسندها
28,718
امتیازها
53,071
مدال‌ها
23
سن
24
  • مدیر
  • #10
بسم تعالی
نقد رمان: تا کی انتظار
نام منتقد:Eli.Eb
نام نویسنده: Yaldabanoo Yaldabanoo

#پارت_بیست_شش

- ای‌بابا پاشو دختره‌ی خوش‌خواب!
می‌توانستید که اینجا لحن فرد را قبل دیالوگ بگویید: با خنده گفت و یا با شیطنت گفت
درحالی که دستِ سیلا را می‌کشید، به طرفِ سارین که روی تک صندلیِ کنج پنجره نشسته بود، برگشت و با لحن کشداری او را به سمت خود فراخواند:
- سارین! بیا این‌جا یه خوش‌خواب هست که باید بیدار بشه، اگه نشه خورده میشه!
اینجا خوب لحن و حالت شخصیت‌ها را گفتید. ولی ما اینجا توصیف مکان نمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Lili.Da
عقب
بالا