فراموشخانهای بیش نیست جهان.
از آستانه که میگذری
بسته میشود پشتِ سرت
دری که به خوشآمد
چارتاقِ لبخند بود.
+نه خسته بود پرنده/نه بیمیلِ پریدن،/که پاهاش/تنیده بود بر شاخهی درخت!/ رضا كاظمي
+بازمیگردی،/اما آنقدر دیر/- مثلن در یک زندهگیِ دیگر -/که پرندهای شده باشم/دوباره سرگردانِ جفت خویش!/ رضا كاظمي