متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

همگانی داستانک کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع roro nei30
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 82
  • بازدیدها 23,102
  • کاربران تگ شده هیچ

Mélomanie

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
6,099
پسندها
43,835
امتیازها
92,373
مدال‌ها
40
سن
21
  • #21
بهاي يك سنت

پسر كوچكي ، روزي هنگام راه رفتن در خيابان ، سكه اي يك سنتي پيدا كرد.او از پيدا كردن اين پول ، آن هم بدون هيچ زحمتي ، خيلي ذوق زده شد . اين تجربه باعث شد كه او بقيه روزها هم با چشمان باز سرش را به سمت پايين بگيرد و در جستجوي سكه هاي بيشتر باشد. او در مدت زندگيش ، ۲۹۶ سكه ۱ سنتي ، ۴۸ سكه ۵ سنتي ، ۱۹ سكه ۱۰ سنتي ، ۱۶ سكه ۲۵ سنتي ، ۲ سكه نيم دلاري و يك اسكناس مچاله شده يك دلاري پيدا كرد . يعني در مجموع ۱۳ دلار و ۲۶ سنت . در برابر به دست آوردن اين ۱۳ دلار و ۲۶ سنت ، او زيبايي دل انگيز ۳۱۳۶۹ طلوع خورشيد ، درخشش ۱۵۷ رنگين كمان و منظره درختان افرا در سرماي پاييز را از دست داد . او هيچ گاه حركت ابرهاي سفيد را بر فراز آسمان ها در حالي كه از شكلي به شكلي...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mélomanie

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
6,099
پسندها
43,835
امتیازها
92,373
مدال‌ها
40
سن
21
  • #22
انگیزه

میلتون اریکسون مبتکر روش درمانی جدیدی است که بر هزاران پزشک در ایالات متحده تاثیر گذاشته است : او وقتی دوازده ساله بود دچار فلج اطفال شد. ده سال بعد شنید که پزشکی به پدر و مادرش گفت: “پسرتان شب را تا صبح دوام نمی اورد.” اریکسون صدای گریه ی مادرش را شنید فکر کرد که میداند شاید اگر شب تا صبح را دوام بیاورم مادرم اینطور زجر نکشد و تصمیم گرفت تا سپیده دم روز بعد نخوابد وقتی خورشید بالا آمد به طرف مادرش فریاد زد: “آهای من هنوز زنده ام!!!!!!!!!!!!!!!!” چنان شادی عظیمی در خانه در گرفت که تصمیم گرفت همیشه تمام تلاشش را بکند که یک شب دیگر درد و رنج خانواده اش را عقب بیندازد. اریکسون در سال ۱۹۹۰ در هفتاد و پنج سالگی در گذشت و از خود چندین کتاب مهم در باره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mélomanie

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
6,099
پسندها
43,835
امتیازها
92,373
مدال‌ها
40
سن
21
  • #23
داستان گربه را دم حجله کشتن

میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند. بر خلاف نظر همه ، او میگوید که میتواند دخترک را رام کند. خلاصه پس از مراسم عروسی ، عروس و داماد وارد حجله میشوند و.... چند دقیقه از زفاف که میگذرد پسرک احساس تشنگی میکند . گربه ای در اتاق وجود داشته از او میخواهد که آب بیاورد. چند بار تکرار میکند که ای گربه برو و برای من آب بیاور. گربه بیچاره که از همه جا بی خبر بوده از جایش تکان نمی خورد تا اینکه مرد جوان چاقویش را از غلاف بیرون می کشد و سر از تن گربه جدا میکند. سپس رو یه دختر میکند و میگوید برو آب بیار....
 

Mélomanie

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
6,099
پسندها
43,835
امتیازها
92,373
مدال‌ها
40
سن
21
  • #24
قیمت پادشاهی

روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده. بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرئه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟ گفت: صد دینار طلا.
بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟ گفت:... نصف پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حیس الیوم مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟
هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی؟!
 

Mélomanie

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
6,099
پسندها
43,835
امتیازها
92,373
مدال‌ها
40
سن
21
  • #25
معصومیت کودکانه


یک انسان شناس به تعدادی از بچه های آفریقایی یک بازی را پیشنهاد کرد:
او سبدی از میوه را در نزدیکی یک درخت گذاشت و گفت هر کسی که زودتر به آن برسد آن میوه های خوشمزه را برنده می شود.
هنگامی که او فرمان دویدن را داد ، تمامی بچه ها دستان یکدیگر را گرفتند و با یکدیگر دویده و در کنار درخت، خوشحال نشستند.

هنگامی که انسان شناس از این رفتار آنها پرسید درحالیکه یک نفر می توانست به تنهایی همه میوه ها را برنده شود.
آنها گفتند: آبونتو(UBUNTU) ، چگونه یکی از ما میتونه خوشحال باشه در حالیکه دیگران ناراحت اند.
(آبونتو در فرهنگ ژوسا یعنی من هستم چون ما هستیم)
 

Mélomanie

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
6,099
پسندها
43,835
امتیازها
92,373
مدال‌ها
40
سن
21
  • #26
شمع

مردی در بستر مرگ افتاده بود. همسرش را فراخواند تا نزدش بیاید و به او گفت: «دیگر زمان وداع ابدی من و تو فرارسیده است؛ پس بیا و برای آخرین بار به من مهر و وفاداری خود را ثابت کن...

چراکه در مسلک ما گفته شده مرد متاهل هنگام گذر از دروازه بهشت باید سوگند بخورد که تمام عمر کنار زنی والا زندگی کرده است. در کشوی میز من شمعی قرمز هست، این شمع متبرک است و آن را از کشیشی گرفته‌ام و برای همین ارزشی بسیار دارد. سوگند بخور تا زمانی که این شمع وجود دارد دوباره ازدواج نکنی.»

زن سوگند خورد و مرد مُرد. در مراسم تشییع جنازه مرد، زن بالای قبر ایستاده بود و پذیرای تسلیت اقوام بود و شمع قرمز روشنی در دست داشت و تا تمام شدن آن بالای سر قبر ایستاد!
 

Mélomanie

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
6,099
پسندها
43,835
امتیازها
92,373
مدال‌ها
40
سن
21
  • #27
گنجشک و آتش

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!

پرسیدند : چه می کنی ؟

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و...

آن را روی آتش می ریزم !

گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!

گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟

پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
 

Mélomanie

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
6,099
پسندها
43,835
امتیازها
92,373
مدال‌ها
40
سن
21
  • #28
آلفرد نوبل

آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند! حتما می دانید که نوبل مخترع دینامیت است. زمانی که برادرشلودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترعدینامیت) مرده است. آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می‌خواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد:....

"آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آور ترین سلاح بشری مرد!"

آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟

سریع وصیت نامه‌اش را آورد. جمله‌های بسیاری را خط زد و اصلاح کرد. پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزه‌ای برای صلح و پیشرفت‌های صلح آمیز شود.
 

Mélomanie

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
6,099
پسندها
43,835
امتیازها
92,373
مدال‌ها
40
سن
21
  • #29
لالایی

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز ...
پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود!
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود !
 

Mélomanie

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
6,099
پسندها
43,835
امتیازها
92,373
مدال‌ها
40
سن
21
  • #30
بیل گیتس در رستوران


بعد از خوردن غذا بیل گیتس 5 دلار به عنوان انعام به پیش خدمت دادپیشخدمت ناراحت شد
بیل گیتس متوجه ناراحتی پیشخدمت شد و سوال کرد : چه اتفاقی افتاده؟
پیشخدمت : من متعجب شدم ....


بخاطر اینکه در میز کناری پسر شما 50 دلار به من انعام داد در
درحالی که شما که پدر او هستید و پولدار ترین انسان روی زمین هستید فقط 5دلار انعام می دهید !

گیتس خندید و جواب معنا داری گفت :

او پسر پولدار ترین مرد روی زمینه و من پسر یک نجار ساده ام
 

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا