متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه باران‌ام رفت | الهام علیزاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ema
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 430
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Ema

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
880
امتیازها
5,313
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان‌کوتاه: 441
ناظر:
Y E K T A yekta.y
عنوان: باران‌ام رفت
نویسنده: الهام علیزاده
ژانر: #عاشقانه #درام
خلاصه:
می‌نویسم ازیک داستان‌ واقعی که‌ از سر نگذشته و ریشه‌اش هنوزم‌ هست. مرتضی،کسی که ز‌یر این آسمان آبی کسی را به جز خودش نداشت فقط یک باران داشت که برای کل جهانش کفایت می‌کرد، اما امان از مال دنیا و امان از یک دوست که در یک چشم به هم زدن همان یک باران را هم از او می‌گیرد و او می‌ماند و تنهایی‌هایش و جای خالی معشوقش که دلش رامی‌سوزاند.
از این بیشتر ناراحت است که شاهد است چگونه دوستش نامردی را در حق او تمام کرده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ema

ZAHRA MODABER

مدیر بازنشسته
سطح
16
 
ارسالی‌ها
470
پسندها
3,688
امتیازها
17,033
مدال‌ها
30
  • #2
داستان کوتاه.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ZAHRA MODABER
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Somayehh

Ema

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
880
امتیازها
5,313
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #3
به‌ نام ‌تک ‌نوازنده‌ی‌ گیتار عشق

داستان کوتاه (باران‌ام رفت)

از کجای‌ زندگیم‌ می‌گفتم‌ که ‌از ‌هر جا شروع ‌می‌کردم ‌از
غم ‌و غصه‌ها و بدبختی‌هام‌ شروع می‌شد، من مرتضی که ‌تو سن ‌بیست ‌و یک ‌سالگی هستم از همون دوران ‌بچگی‌ رو سند زندگیم ‌مهر‌ بدبختی‌
زدند تنهایی ‌برام ‌رفیقی ‌شده‌ بود که‌ هیچ وقت ‌رهام نمی‌کرد از چی ‌بگم ‌از مشکل ‌بینایی ‌که ‌تو ‌دوماهگی
پیدا کرده ‌بودم، کارم ‌از همون ‌اول ‌به ‌دکتر ‌و متخصص
کشیده ‌شده‌ بود با اینکه ‌خوب ‌شده‌ بودم ‌و تنها ‌خوش‌شانسی ‌که‌ تو کل‌ عمرم ‌برام‌ اتفاق‌ افتاده‌ بود همون
بود ولی ‌دیگه از هشت سالگی به‌ بعد دیابت سروکله‌اش پیدا شد ارثی بود‌ که اگه ‌چیز ‌درست‌وحسابی هم ‌اگه بود مطمئن
بودم منو پیدا‌ نمی‌کرد آمپول انسولین‌ می‌زدم
که ‌اگه ‌نمی‌زدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ema

Ema

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
880
امتیازها
5,313
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #4
تو سن هجده‌سالگی بودم‌روز عقدسومین داداشم
مجتبی بود حالم خوب بود دیگه بی‌خیال همه‌چی شده‌بودم فقط‌ هرازگاهی بدجوری دلم هوای مادرم‌رو می‌کردمی‌دونستم مجتبی هم تو
دلش برای مادرمون بی‌قراری می‌کنه ولی به روش نمی‌آوردتاکسی ناراحت نشه می‌دونستم
خیلی دوست تامادرباشه‌وبراش‌آرزوی خوش‌‌بختی بکنه.بااینکه‌ازش کوچیک بودم ولی
می‌تونستم بایک نگاه‌کردن بهش بفهمم چی‌تو
دلش می‌گذره،توفکرمادربودم‌که توجه‌ام روی یک دختر قفل شدودرونم غوغایی به پاشد
یک حسی به‌من دست داده‌بود انگارمن سال‌هاست این دختررو می‌شناختم وازخیلی
وقت‌ها مال‌من بوده وخبرنداشتم یااینکه گمش
کرده بودم‌وتازه پیداش کردم.
برای برادرم آرزوی خوشبختی کردم ولی هم‌چنان داشتم به همون دختر نگاه می‌کردم.
ازمحضرکه خارج شدیم دیگه ندیدمش.
بعدازکلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ema
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا