شاعرغیرپارسی اشعار آندره ولتر

  • نویسنده موضوع Mobina.yahyazade
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 228
  • کاربران تگ شده هیچ

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,667
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
تویی همان آوا
که پاسخ می‌دهی
به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری نمی‌تواند
مجذوب خود کند پژواکی را
که می‌آمیزد
زمزمه‌ی عشاق را
به غبار قرون
تو همانی
که با او واژه به واژه
می‌بافم اندامِ سرودمان را
و پیوند می‌گیرم با او
و قیاس می‌کنم
قیاس‌ناپذیر همیشه پابرجا را
با سحری ناپایدار
که قادر به مردن نیست
به چشمم
تو کنتس طرابلسی
همانگونه که گرگ‌بانوی پُنتیه
و من از راه جاده‌های انتاکیه
عازم زیارتم
آنجا که لابلای سنگ‌های پروانس
به هیأت گرگ درآمده‌اند خنیاگران
معمایی تو
از دور می‌بینی
که می‌آیم، اما
عریان می‌شوی بی‌پروا
عشق و شعر ناگزیرند
 

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,667
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
آستانه‌ ای نیست دیگر
دیگر نه خانه‌ای‌ست
و نه اردو و آتشی
سپیده‌دم دست چپ‌ تو
شامگاه دست راست‌‌ات را
در آغوش می‌کشد
روز به غباری بدل می‌شود
و شب حکمرانی می‌کند
میان جان تو
که گمان نمی‌کنم در عذاب باشد
و جسم‌ات
که در ارتفاعات
سکنی گزیده‌ است
هیچ کوفتگی‌ای
در میان نیست
هیچ جراحتی
تو راه می‌گشایی
به سوی پیشگویان، شفاف
شاید
با ناخن‌هایت
زمان را خراش دهی
فالی که حامل معجزه است
ساکن مشرق است
ستاره‌ی نوین
آن‌جا که زندگی جادویی‌ات
نوید می‌دهد:
هوس و پیام غیبی رستاخیزی بی‌مانند را
رستاخیزی که نامی ندارد
 

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,667
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
با من حرف می‌زنی
آنقدر نزدیک
که می‌‌شنوم
آنچه را نمی‌خواهم گوش کنم
می‌خندی تا آزارم دهی
می‌رقصی آنسوتر از صبح
سربه‌هوا بازی می‌کنی
مرا در‌آغوش می‌کشی
و در گوشم زمزمه‌ میکنی: « عشق
تو باید در بالاترین ارتفاع زندگی کنی »
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا