- ارسالیها
- 825
- پسندها
- 3,808
- امتیازها
- 17,773
- مدالها
- 13
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
وقتی که صبحدم
در آب چشمهها تن میشوید،
شهر من
میان تصاویر ساکن ناپدید میشود.
آواز دوردست غوکها،
نورِ ماه
و گریهی غمگین جیرجیرکها را
به یاد دارم.
دشتها ناقوسهای نماز شبانه را بلعیدند
اما من در برابر صدای آن ناقوسها
غریبانه جان سپردم
احساس میکنم:
لطافت از میان کوهستانها به من باز نمیگردد.
من روحِ عشقام
که از ساحلهای دور به خانه باز میگردم.
در آب چشمهها تن میشوید،
شهر من
میان تصاویر ساکن ناپدید میشود.
آواز دوردست غوکها،
نورِ ماه
و گریهی غمگین جیرجیرکها را
به یاد دارم.
دشتها ناقوسهای نماز شبانه را بلعیدند
اما من در برابر صدای آن ناقوسها
غریبانه جان سپردم
احساس میکنم:
لطافت از میان کوهستانها به من باز نمیگردد.
من روحِ عشقام
که از ساحلهای دور به خانه باز میگردم.