شاعرغیرپارسی اشعار پیر پائولو پازولینی

  • نویسنده موضوع Mobina.yahyazade
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 98
  • کاربران تگ شده هیچ

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,664
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
وقتی که صبح‌دم
در آب چشمه‌ها تن می‌شوید،
شهر من
میان تصاویر ساکن ناپدید می‌شود.

آواز دوردست غوک‌ها،
نورِ ماه
و گریه‌ی غمگین جیرجیرک‌ها را
به یاد دارم.

دشت‌ها ناقوس‌های نماز شبانه را بلعیدند
اما من در برابر صدای آن ناقوس‌ها
غریبانه جان سپردم
احساس می‌کنم:
لطافت از میان کوهستان‌ها به من باز نمی‌گردد.

من روحِ عشق‌ام
که از ساحل‌های دور به خانه باز می‌گردم.
 

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,664
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
اگر که برگردد خورشید هرچند فرورفته در غروب
شب اگر رنگ و بویی از شب‌های آینده بگیرد
اگر غروبی بارانی انگار از روزگار دلنشینی برآید،
که هرگز به تمامی در اختیار نبوده
دلشاد نمی‌شوم من هرگز،
خواه لذتی ببرم خواه رنجی بکشم از این‌همه:
دیگر این زندگی پیش‌رو حسی برنمی‌انگیزد در من
شاعر بودن، زمان زیادی می‌طلبد
تنها راه، ساعت‌ها و ساعت‌ها تنهایی‌ست
تا به چیزی شکل بدهی که قدرت است و رهاسازی،
خباثت است و آزادی،
تا به آشوب سبک و سیاق بدهی.
دیگر مجالی نمانده مرا که مرگ می‌آید
گاه غروب جوانی‌ست.
و این دنیای انسانی ماست که
نان از گرسنگان دریغ می‌کند و آرامش از شاعران.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا