متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان نگهبانان لاریویر | Ali_fatal7115 / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع YEKTA ONSORI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 13
  • بازدیدها 721
  • کاربران تگ شده هیچ

Ali_fatal7115

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
229
پسندها
2,333
امتیازها
11,713
مدال‌ها
14
سن
32
  • #11
پارت۲۳
استاد مِرسا 1 (شرق لاریویر، اردوگاه جنگی خاندان بهار)
من می‌ترسم.

استاد مرسا وارد چادر سالِن، شاهزاده بهار شد.سالن با دیدن استاد، غم دنیا رو کناری گذاشت و به پیشواز او رفت.
استاد مرسا او را در آغوش گرفت و پرسید:
- خوشحالم سرپا میبینمت پسرم. حال زخمی‌ها چطوره؟
(حالات پیش از دیالوگ را توصیف کنید؛ با توجه به دیالوگ شخصیت چه حالی دارد خوشحال است، ناراحت است حرفهایش را با چه لحنی ادا می‌کند؟ میتوانید برای تثبیت ظواهر اشاره اندکی هم به شکل ظاهری شخصیت داشته باشید. مثلا با دست‌های ظریفش موهای طلایی رنگش رو لمس کرد و با کلافگی جواب داد)
- زیاد خوب نیست. شما که بهتر میدونید استاد، بسیاری از سربازان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ali_fatal7115

ریحانه عیسایی(زینب)

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
289
پسندها
4,978
امتیازها
21,013
مدال‌ها
12
  • #12
پارت۲۵
فرهاز 1 ( مرکز فرمانروای خاندان پاییز، غرب لاریویر)
عشق ممنوعه

ملکه سوزا با نگرانی به سمت پنجره اتاقش زل زده بود. موهای سیاهش روز به روز سفیدتر میشد و غم‌های پنهان در قلبش را جار میزد.
نگهبان ارشد، ادیوسو، چند بار آرام درب اتاق را کوبید. مراقب بود که افکار پراکنده ملکه را پراکنده‌تر نکند.
ملکه جواب داد:
- بیا تو.
ادیوسو با ادب وارد اتاق شد و گفت:
- درود بر والا خانم.
_ آوردیش؟
_ بله سرورم.
_ حالش چطوره. (علامت سوال)
_ خیلی خوب نیست.
_ بیارش داخل.
( حتما برای دیالوگ‌ها از - استفاده کنید. در اکثر دیالوگ‌ها به جای خط تیره از منها برای دیالوگ استفاده شده که باید حتما - جایگزین شود)
_ فقط قبل از اینکه به محضر شما برسه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانه عیسایی(زینب)

Ali_fatal7115

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
229
پسندها
2,333
امتیازها
11,713
مدال‌ها
14
سن
32
  • #13
پارت۲۵
فرهاز 1 ( مرکز فرمانروای خاندان پاییز، غرب لاریویر)
عشق ممنوعه

ملکه سوزا با نگرانی به سمت پنجره اتاقش زل زده بود. موهای سیاهش روز به روز سفیدتر میشد و غم‌های پنهان در قلبش را جار میزد.
نگهبان ارشد، ادیوسو، چند بار آرام درب اتاق را کوبید. مراقب بود که افکار پراکنده ملکه را پراکنده‌تر نکند.
ملکه جواب داد:
- بیا تو.
ادیوسو با ادب وارد اتاق شد و گفت:
- درود بر والا خانم.
_ آوردیش؟
_ بله سرورم.
_ حالش چطوره. (علامت سوال)
_ خیلی خوب نیست.
_ بیارش داخل.
( حتما برای دیالوگ‌ها از - استفاده کنید. در اکثر دیالوگ‌ها به جای خط تیره از منها برای دیالوگ استفاده شده که باید حتما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ali_fatal7115

Z.MOSLEH❁

کاربر قابل احترام
سطح
23
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
14,924
امتیازها
35,373
مدال‌ها
34
سن
18
  • #14
خیلی ممنون از اینکه وقت گذاشتید و رمان رو نقد کردید.
به مرور زمان، شروع به ویرایش پارت ها خواهم کرد تا کیفیت رمان بهتر بشه
خواهش می‌کنم، انجام وظیفه‌ست:402:
امیدوارم با این ویرایشات بتونید سطح و کیفیت رمان رو به بهترینش برسونید
مقدمه و چند پارت ابتدایی رو هم نقد میکنید؟
بنده فقط پارت‌های مشخص شده توسط مدیرای عزیز که این چند پارت بود رو نقد کردم
 
عقب
بالا