متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

همگانی کافه ادبیات| انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع roro nei30
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 270
  • بازدیدها 36,723
  • کاربران تگ شده هیچ

Saba Abbasi

طراح انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,836
پسندها
44,561
امتیازها
74,373
مدال‌ها
34
  • #161
يك سيب افتاد و جهان از قانون جاذبه با خبر شد،


ميليون ها جسد افتاد ولى بشر معنى انسانیت را درك نكرد ...

"چارلى چاپلين"

تقدیم به ادمای نفهم دور و برمون که هیچوقت هیچیو نفهمیدن فقط قضاوت کردن!
 
امضا : Saba Abbasi

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • #162
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول
که اول ظلم را میدیدیم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی
بروی یکدگر ویرانه میکردم


عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو
آواره و دیوانه میکردم


عجب صبری خدا دارد
چرا من جای او باشم؟
همان بهتر که او خود جای خود بنشسته و
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد
وگرنه من بجای او چو بودم
یکنفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه میکردم؟


عجب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : mehrabi83

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • #163
کسی چه می داند
شاید همین لحظه زنـی
برای مرد سیاستمدارش می رقصد
یا پیآنو می زند
و آواز می خواند
و جلوی جنگـ جهانی بعدی را می گیرد
کسی چه می داند
شاید تنهـا شرط معشوقه ی هیتلر
به خاک و خون کشیدن دنیا بود
کسی سر از کار زن ها در نمی آورد
با سکوتـشآن شعر می خوانند
با لبـ هاشـان قطعنامه صادر می کنند
با مـوهاشـان جنگ می طلبند
با چشمـ هاشـآن صلح
کسی چه می داند
شاید آخرین بازمانده ی دنیا
زنی باشد
که با شیطان تانگو می رقصد ..
 

Regina

کاربر حرفه‌ای
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,846
پسندها
75,252
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
21
  • محروم
  • #164
چشم هایش به دو فنجان قهوه می ماند... تلخ اما خواستنی
همین که بهشان نگاه می کردی غرق آن قهوه های ناب می شدی!
قهوه اش قجری بود و تلخی اش زبانزد اما انگار اهنربا داشت چشمهایش!
دل من هم که اهنی بود و کار اهنربا هم بیش از نبود...
لحظه شماری می کردم برای دیدن دوباره اش...
دلم لک می زد که لحظه ای اسمم را صدا کند و زیبایی اسمم را با صدایش بسنجم...
نمی خواستمش ها... اما دروغ چرا، دلم برایش پر می زد!
به قول معروف: من نبودم، دلم بود.
اما این غروری که یک دفعه از ناکجا آباد پیدایش شده بود اجازه ی جلو رفتن نمی داد.
اصلا، اصلا تقصیر آنهایی است که این را باب کردند که دختر ها نباید عاشق شوند... دخترها نباید به کسی بگویند: دوستت دارم!
چند وقت پیش که رفته بودیم کافه دیدمش!
روبرویش دختری نشسته بود که من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Regina

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,916
پسندها
55,438
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • مدیرکل
  • #165
مادرم مدرک پزشکی ندارد؛ ولی دستهایش کاری میکنند که هزار قرص و دوا نمیکند
شماره نظام مهندسی ندارد؛ ولی از منِ ویرانه با حرف هایش یک آدم نو می سازد ...
نقاش نیست؛ ولی با یک کلام لبخندی روی لبهایم میکشد که هزار نقاش از پسش بر نمی آیند ...
ندیده ام توی استوديو ضبط صدا وقت بگذراند،
ولی آهنگِ صدایش از هر موسیقی گوش نواز تر است
مادرم سر آشپز و رستوران دار نیست؛ ولی عطر و طعم غذاهایش هوش از سر میپراند ...
بهشت را زیر پایش ندیدم، ولی شک ندارم بهشت زیر پایش نیست بهشت نعمتِ وجودش است!❤️
 
امضا : NASTrr

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • #166
همیشه برای “ماندن ” دلیل هست …



و برای “رفتن” بهانه.


همیشه برای “خواستن” نیاز هست …

و برای “رد کردن”، مصلحت.


همیشه برای “داشتن” فضا هست …

و برای “نداشتن” تقصیر.این که سوار بر کدام کوپه این قطار شوی،


به پای ماندن و دست خواستن و عشق داشتنت، بر می گردد


اگر داری که بسم الله …


اگر نه، جهان پر است از “بهانه” و “مصلحت” و “تقصیر” بی صاحب
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • #167
يوسف مي دانست كه تمام درها بسته اند




اما بخاطر خدا و تنها به اميد او


به سوي درهاي بسته دويد و تمام درهاي بسته برايش باز شد.


اگر تمام درهاي دنيا هم به رويت بسته شدند


تو هم بخاطر خدا و با اعتماد به او به سوي درهاي بسته بدو


چون *خداي تو و يوسف يكيست
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • #168
گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود

گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گردد

گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شود

گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند

مراقب بعضی یک ها باشیم

در حالی که ناچیزند ، همه چیزند
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • #169
هر کس در زندگی اش فقط یک بار ستاره ی دنباله دار را می بیند. بعضی ها مثل من اون یه دفعه هم نمی تونن ببینن اونو. در سال 1912 که ستاره ی دنباله دار در آسمان پیدا شد من پنج یا شش ساله بودم. مادرم و خواهرانم برای دیدن این ستاره ی عجیب روی بام رفته بودند. و به من هم نشان می دادند و می گفتند: دیدیش؟ دمش را می بینی؟ من درست عقلم نمی رسید که ستاره چیست و نمی دونستم که ستاره ی دنباله دار یعنی چی. نمی دیدمش ولی می گفتم: آره دیدم.
در سال 1992 هم که این تاره باز در آسمان طلوع کند من دیگر نخواهم بود و اگر هم باشم چشمانم یاری نخواهد کرد این ستاره ی عجیب را ببینم. پاهایم به من اجازه نمی دهند که روی بام بروم و آن را تماشا کنم. یک مرتبه و فقط یک مرتبه...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • #170
کسی می داند کجا سنگ صبور می فروشند؟ دل غمگینی دارم که سال هاست در آرزوی درد دل کردن با سنگ صبوری است تا راز های مگویش را بی هراس از نگاه های غرق در سوء ظن، بچ بچ های مردد و نگاه های مشکوک، در گوش سنگ صبورش زمزمه کند و بیم آن را نداشته باشد که کسی قضاوتش کند، سرزنشش کند و باد اسرار پنهانش را، که کسی جز آینه نمی داند، در سراسر شهر منتشر کند تا مردم تصویر اندوهش را قاب بگیرند. دل غمگینی که در تمام عکس ها لبخند می زند تا کسی نفهمد غریبه ای در این حوالی پرسه می زند که راز برگ و تگرگ را می داند و می ترسد از آنچه که نمی داند. و از آنچه که می داند و از آنچه که خواهد دانست. و می ترسد از آن کلاغی که پرید از فراز سر ما و فرو رفت در اندیشه ی آشفته...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Atousa

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا