متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متون و دلنوشته‌ها نوشته‌‌هایی برای مادرم

  • نویسنده موضوع HAKIMEH.MZ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 14
  • بازدیدها 385
  • کاربران تگ شده هیچ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #11
گفتم درد دارم! گفت: به جانم
گفتم خسته ام! گفت: پریشانم
گفتم گرسنه ام! گفت: بخور از سهمِ نانم
گفتم کجا بخوابم؟ گفت: روی چشمانم
اما یک بار نگفتم: مادر من خوبم، شادم!
همیشه از درد گفتم و از رنج!
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #12
مادر تو والاترین رویای عشق، اولین و آخرین معنای عشق هستی و تو که همیشه دلواپس فردای ما و غمخواری بی‌همتا برای ما هستی. زندگی بدون تو سراسر رنج خواهد بود تویی که چشم چراغ زندگی ما هستی و در همه حال زندگی ما از تو روشن است.
یاد تو مرا آرام می‌سازد.
زیباترین آهنگی که در عمرم شنیدم صدای تو و آواز اعجازانگیز لالایی تو بود. گویی تو پیامبری بودی که رسالتت عشق بود. دنیای عشق از تو زنده می‌شود و به من زندگی بخشیدی، دوستت دارم.
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #13
مادرم! بارها با صداى گریه‌ام تو را از خواب خوش بیدار كرده‌ام. خیس گریه‌ام دوباره بیدار شو؛ با دست‌هاى مهربانت صورتم را نوازش كن و با گرماى وجودت آرامم كن. امشب دوباره دلم تو را بهانه گرفته است.
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #14
همسنگ تمام نبودن‌هایت به این شبهای اندوه بار اشک بدهکارم و به اندازه همه آرامشت به چشمان بیقرارم خواب؛ برای ترسیم دغدغه‌هایم کنج آغوش امنت را کم آورده‌ام و برای تسکین دردهایم تمام نوازش دستهایت را. صادقانه بگویم: من کم آورده‌ام. من همه بودن‌ها را در نبودن‌هایت کم آورده‌ام.
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #15
دلتنگی یعنی اینکه: بنشینی به خاطراتت با مادرت فکر کنی. آن‌وقت یک لبخند زیبا روی لبت بیاید. ولی چند لحظه بعد، شوری اشک‌های لعنتی، شیرینی آن خاطره‌ها را از یادت ببرند.
***
جایی‌ خوانده بودم که درد آدم را بزرگ می‌‌کند و روح را صیقل می‌دهد و تجربه را زیاد می‌کند. هیچ جا ننوشته‌اند که درد با یک زن، با یک مادر چه می‌‌کند. مادران درد کشیده یا زود می‌میرند، یا برای همیشه می‌‌روند، یا می‌‌مانند با چشمانی که رنگِ بی‌‌تفاوتی‌ گرفته است و دستانی که زیر ناخن‌هایش جز خستگی‌ چیزی نمی‌روید، و گیسوانی که رقص بر شانه‌های زنانه را به خاطر نمی‌‌آورند. مادرانی بی‌ هیچ آرزویی، با ‌دنیایی کوچک. دنیایی بسیار بسیار کوچک. هیچکس از مادرانی که به بهشت نمی‌‌روند چیزی ننوشته است./ نیکی‌ فیروزکوهی

منبع: ستاره
 
امضا : HAKIMEH.MZ

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا