- ارسالیها
- 1,371
- پسندها
- 11,901
- امتیازها
- 53,073
- مدالها
- 18
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هرشب به تو میاندیشم
سلام به گرمی آفتاب از شرق و غرب دلم
الان که دارم این متن رو مینویسم توی مترو نشستم و دارم میرم سر کار. راستش خیلی فکر کردم تو این مدت که چی بنویسم و چجوری شروع کنم؛ ولی الان که روی صندلیهای آبی مترو نشستم؛ جز خودت و رفاقتمون چیزی یادم نمیاد. شاید اصلا داستان همینه...چی مهمتر از همین که همیشه بودی و برامون وقت گذاشتی. داستان دوستی ما شاید نسبت به خیلی دوستیها متفاوت باشه. خودت میدونی همهمون چقدر بهت اعتماد داریم و به شخصه برای من همیشه اولین نفری که میرم باهاش درد دل میکنم؛ تویی.
اشوان عزیزم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.