نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

ترجمه کامل شده شمارش با 7 ثانیه | محدثه فارسی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mohadeseh.f
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها 1,698
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Mohadeseh.f

کاربر فعال
سطح
7
 
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,655
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #11
این بچه ها فکر می کردند؟ در همان هفته اول وقتی که همکلاسیهایم از خواب بیدار شدند ، من نگرانی خودم را نسبت به بهداشت کف لمینیت نگران کردم. من هنوز هم می توانم صدای خانم کینگ ، صدای شفاف و واضح را بشنوم: "چگونه این کتاب شما را احساس می کند؟" او پس از آن چند زخم غرق شدگی ایجاد کرد. به یاد می آورم اطرافم را در زندان های همکارم نگاه می کنم ، فکر می کنم: آیا کسی ، کسی ، فقط کلمه خسته را فریاد می زند؟ من در یک جلسه پنج جلسه به عنوان یک دانشآموز یک هجی را نگفتم ، و من قصد نداشتم این کار را انجام دهم. اما بعد از چند روز از شنیدن دروغ های بزرگتر از آنچه که در طول عمر من در معرض آن بودم ، همه چیز از اینکه چگونه فریاد ها در کلاس درس شبانه را تمیز کرد و به توضیحات دیوانه برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mohadeseh.f

Mohadeseh.f

کاربر فعال
سطح
7
 
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,655
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #12
یک چیز به نام سالمونلا وجود دارد و بسیار خطرناک است. به خصوص بچه ها. "بعد از ظهر ، من کلمه کلمه" عجیب "را آموختم؛ زیرا این چیزی است که من بچه های دیگر نامیده ام. وقتی مادرم به من مراجعه کرد ، متوجه شد که من در پشت حوضچه بازی در حیاط بازی گریه می کنم. من برای دیدن یک مشاور آموزشی که پاییز گرفته بودم ، زن را ارزیابی کردم. او پدر و مادرم را نامه ای فرستاد من آنرا خواندم. این گفت که من "بسیار با استعداد" بودم. آیا مردم "با کمال محبت" هستند؟ یا "متوسط با استعداد"؟ یا فقط "با استعداد"؟ ممکن است همه برچسب ها لعنت باشند مگر اینکه آنها در تمیز کردن محصولات باشند از آنجا که به نظر من این واقعا یک ایده عالی برای دیدن مردم به عنوان یک چیز نیست. هر فرد دارای مقدار زیادی از مواد تشکیل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mohadeseh.f

کاربر فعال
سطح
7
 
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,655
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #13
من شلوار خیس با زانوهای ساخته شده در داخل داشتم. و چتر چکمه های کاری چرمی. این لباس به دلایل عملی طراحی شده است. موهای ناپاک من ، موی بلند فرورفته به عقب کشیده شده و توسط نوعی کلیپ محافظت شده است. من عینک های بزرگنمایی (مانند لباس های سالمندان) برای بازرسی های نزدیک داشتم. در باغ من ، در این لباس ، من (از طریق تجزیه شیمیایی در سن 7 سالگی) مشخص شد که پوسیدگی قهوه ای که در مبلمان حیاط خزانه ظاهر شد ، زنبور عسل بود. من شگفت زده شدم که بیشتر مردم پیش از این نمیدانستند. در یک جهان ایده آل ، من روزانه 24 ساعت در روز تحقیق می کردم. اما استراحت برای توسعه در جوانان بسیار مهم است. من ریتم های دقیق خود را محاسبه کردم و هر شب 7 ساعت و 47 دقیقه استراحت می کردم. نه فقط به خاطر اینکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mohadeseh.f

کاربر فعال
سطح
7
 
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,655
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #14
با توجه به دستکاری دقیق که در ابتدا دور بود ، من قادر به طوطی والدین بودم. هنگامی که Fallen در نهایت به اندازه کافی قوی به پرواز ، من او را مجددا به گله خود را. این فوق العاده جالب بود. اما این نیز دلهره آور بود. تجربه من این است که پاداش و ضربان قلب اغلب دست در دست دارند. در مدرسه ابتدایی ، در Rose Elementary ، من یک همدم واقعی داشتم. نام او مارگارت Z. Buckle بود. او Z را ساخت ، زیرا نام خانوادگی نامشخصی نداشت و او احساس شدیدی در مورد اینکه فرد به عنوان فرد دیده می شد. اما مارگارت (تا به حال پگگی او را نداده است) پس از کلاس پنجم تابستان را ترک کرد. مادرش مهندس نفت است و او به کانادا منتقل شد. با وجود فاصله ، من فکر کردم که مارگارت و من واقعا نزدیک می شوند. و در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mohadeseh.f

کاربر فعال
سطح
7
 
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,655
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #15
یا گروهی که او را دوست دارد او نمیخواهد در مورد chiropterophily صحبت کند ، که گرده افشانی گیاهان توسط خفاش ها است. او در حال حرکت است چه کسی می تواند او را سرزنش کند؟ با مارگارت در کانادا امیدوار بودم که مدرسه متوسطه سکویا راه های جدیدی را برای دوستی باز کند. این کار به این صورت انجام نشده است. من برای سنم کوچک هستم ، اما پیش بینی زیادی برای تبدیل شدن به یک "غول سکویا" داشتم. فقط این واقعیت که درخت به عنوان یک طلسم به نظر می رسید بسیار امیدوار کننده بود. مدرسه در طرف دیگر شهر بود و قرار بود من به تازه شروع کنم ، از آنجا که بچه ها از ابتدایی من همه را به امرسون رفتند. پدر و مادرم مجوز خاصی از منطقه گرفتند تا آنجا را ترک کنند.
مامان و بابا اعتقاد داشتند که من هرگز یک معلم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mohadeseh.f

کاربر فعال
سطح
7
 
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,655
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #16
و زنگ زدن طولانی ، پرخاشگر و زرد رنگی که از مرکز می آید مانند یک انگشت زردرنگ است. اما شهرت گیاه از بوی آن می آید. از آنجایی که وقتی شکوفه باز می شود ، آن را مانند یک بدن مرده از خاک می شود. غم و اندوه به سادگی غیر قابل توصیف انزجار است. منظورم این است که واقعا تعدیل می شود. هیچ حیوانی نمیخواهد نزدیک شود ، خیلی زود بر روی شکوفههای رنگارنگ ، عجیب و غریب و رنگارنگ رنکینگ میچرخد. این یک عطری معکوس من معتقدم که رفتن به دبیرستان تغییر زندگی خواهد کرد. من خودم را به عنوان گیاه نادر دیدم ، آماده لایه های پنهان ناپدید شدم. اما واقعا امیدوار بودم که این مکان را خنثی نکنم. من سعی کردم به جا بیافتم. من نوجوانان را تحقیق کردم ، که جالب بود زیرا من نزدیک به یکی شدن بودم. من در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mohadeseh.f

کاربر فعال
سطح
7
 
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,655
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #17
آنها کامل بودند ، زیرا در جهان آرمانی جدید به سوی صلح رفتم. یک هفته قبل از اولین روز کلاس ، من یک تصمیم بزرگ دیگر گرفتم. ما صبحانه خوردیم و من یک نوشیدنی بزرگ از غذای سالم من شروع کردیم که شامل سبزیجات چغندرقند با دانه های کتان بود (هر دو درختان خانگی) و سپس من گفتم: "من فهمیدم که چه اتفاقی برای من می افتد اولین روز من در سکویا بود. "پدرم در حال غرق شدن بود ، نیش زدن یک نان شیرینی زده. من بهترین کار را کردم تا مواد غذایی ناخواسته را از این افراد دور نگه دارم ، اما بسیاری از عادات غذا خوردنشان را پوشانده بودند. پدرم به سرعت یک قطعه از توله سگ خود را فرو برد و پرسید: "و این چه خواهد بود؟" خوشحال شدم. "من لباس های باغبانی من را پوشانده ام." پدر باید بیش از حد نیش بزند ،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mohadeseh.f

کاربر فعال
سطح
7
 
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,655
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #18
. "آنها این کار را نکردند. اولین روز در دبیرستان فرصتی برای معرفی جدید بود. من نیاز داشتم به هویت هویت خود به گروه بگویم ، در حالی که تعدادی از عناصر اصلی شخصیت من را تحت پوشش قرار دادم. من نمی توانم خودم را از توضیح متوقف کنم: "من در مورد تعهد من به جهان طبیعی اظهار نظر می کنم". پدرم فورا در دندانهای جلویش خرد شده بود ، اما من به این موضوع اشاره نکردم ، به خصوص بعد از اینکه او گفت: "البته. شما درست می گویید. "من به کاسه صبحانه نگاه کردم و شروع به شمارش دانه های کتان کردم ، و آنها را با 7 سنت افزایش دادم. این تکنیک فرار است بعد از ظهر بعد از ظهر یک مجله نوجوان وو فقط روی تختم ظاهر شد. همه این نشریات در آن زمان از سال «بازگرداندن به مدرسه» بود. بر روی جلد a دختر نوجوان با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SHIRIN.SH

Mohadeseh.f

کاربر فعال
سطح
7
 
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,655
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #19
"او بازوی خود را به طرف گوشتخواران بیشتر حركت داد و سپس او رفته بود. من لحظه ای را گذراندم تا بیانیه او را پردازش کنم. آیا او بعضی از سرفصل های اطلاعاتی را به من داد؟ من می توانم او را با دو دختر کنار یک ردیف قفسه صحبت کنم و او همان شدت را نداشت. من از طریق رنج نگاه می کردم و یک مرد کوچک و تاریک مو را کشیدم که یک چرخدنده چرخدار را کشید. با لوازم تمیزکاری بارگیری شد. دو مگس به پشت متصل بود. من به او خیره شدم و متوجه شدم که او و من به طور یکسان لباس می پوشند. اما او کشیدن یک واگن برقی را تمیز کرد ، و با چرخ هایی که گزینه چرخش 360 درجه ای دارند ، چمدان ها را تحمل نمی کنند. و پس از آن من فکر کردم مضطرب بود: ممکن بود که دختر اعتقاد داشت من نوعی کار تعمیر و نگهداری بود. من کمتر از سه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mohadeseh.f

کاربر فعال
سطح
7
 
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,655
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #20
به دلایل بهداشتی و ایمنی ، من به دفتر رفتم و اصرار داشتم که به خانه بروم. در خارج از محوطه خارج منتظر بودم و فقط دیدم ماشین مادرم در فاصله ای بود که برای نفس کشیدن آسان تر بود. وقتی که من داخل صعود شدم ، مادرم فورا گفت: "روز اول همیشه سخت است." اگر من شخص شخصی بودم که گریه می کردم ، مطمئن هستم که من می خواهم ، اما این شخصیت من نیست. من تقریبا هرگز گریه نمی کنم در عوض ، من فقط صدای زنگ زد و از پنجره خارج شد. من می توانم این را به خودم ناپدید کنم. هنگامی که ما در خانه بودیم ، بقیه بعد از ظهر در باغم را صرف کردم. من نمی توانستم زمین را بچرخانم یا گلدان های علف های هرز را بچشم یا سعی می کردم که اندام درخت را بچرخانم؛ من در سایه نشسته و به آموزش زبان ژاپنی من گوش دادم. در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
19
بازدیدها
1,362
عقب
بالا